(ووتیوسا!)
×فلش بک:
توی چشمای هم نگاه می کردن
لویی به خودش قول داد برق این زمردای سبز رو هیچ وقت فراموش نکنه-قول می دم لویی,رفتن من به نیویورک واسه دانشکده نظامی به این معنی نیست که قراره فراموشت کنم یا...
لویی روی بینی خوش فرمشو بوسید و بهش لبخند زد
-با چی؟
-یا کسی رو جایگزینت کنم,چون من,دوست دارم!لویی حس کرد قلبش داره ذوب می شه!
لباشو نزدیک لباش برد و روی لباش زمزمه کرد-منم دوست دارم پرنسس!
و بعد لباش بود که طعم لبای پنبه ایشو واسه همیشه توی ذهنش حک می کرد...
+پایان فلش بک!
با صدای پا از توی افکارش بیرون پرتاب شد و به پله ها نگاه کرد
اون دختر توی اون هودی گشاد مشکی با شلوار جین سفید,
مثل فرشته ها شده بود!لویی بهش لبخند زد
یک لحظه تنفرشو کنار گذاشت و دلسوزی رو جایگزین کرد
چطور هری می تونه فرشته ی معصومی مثل تو رو اذیت کنه...دیگه براش جای تعجب نداشت
چون این هری رو حتی خودشم نمی شناخت!هروئین با اون چشمای فریبندش روبه روش ایستاد
-بشین!
صندلی رو عقب کشید و نشستفنجون قهوش از قبل اونجا حاظر بود و هروئین فقط متعجب شد که چه اتفاقی افتاده که لویی تصمیم گرفته این طوری از گروگانش پذیرایی کنه!
-امروز رفتم پیش هری...
هروئین با ضرب سرشو بالا اورد و نگاهش کرد-ما حرف زدیم,ولی این هری,هری ای نبود که من می شناختم و بهش قول داده بودم...
هروئین سرشو پایین انداخت و از بین فرفریاش به صورت بی حس و جذاب لویی خیره شد
و وقتی نگاهشون به هم خیره شد
دل هروئین لرزید!لویی اخم کرد و باعث شد دختر نگاهشو ازش بدزده!
لویی! لعنتی چت شد؟
گلوش رو صاف کرد و سعی کرد به چشماش توجه نکنه...
-من بهش گفتم که تو پیش منی و...
هروئین با انگشتاش بازی می کرد
-اون گفت که دیگه نمی خوادت!
![](https://img.wattpad.com/cover/228914456-288-k216905.jpg)
DU LIEST GERADE
···I'm HeRoiNe···
Jugendliteratur···Larry Stylinson Action Fanfiction··· من هروئینم, همسر هری ادوارد استایلز اون یه کارآگاهه, ولی, اون کشته شد... به دست تو, تاملینسون! |این ففیک دارای صحنه های خشن,قتل و مرگ,مصرف مواد,اسمات,فحاشی می باشد! استریت نیست!| ,',',',',',',',',',',',',',','...