(ووتیک!)
وقتی هروئین با اخم و لبایی که پوستشون رو می کند به جای دیگه ای خیره بود لویی رو ندید که داره یه لبخند واقعی می زنه و به حرص خوردن آشکارش خیره شده...
لویی سمت میز بار راه افتاد و یه شامپاین برداشت
-چطور....
-نایل!
لویی دست هروئین رو که به جون لباش افتاده بودن گرفت و روشو بوسیدباعث شد با تعجب بهش نگاه کنه و تمام قضیه رو راجب اون دختره ی چوب کبیرت فراموش کنه!
-پس تو راجب من هم ازش می پرسی؟
هروئین نگاهشو ازش گرفت و به پشت سرش دوخت که ددشات رو دید که گوشه ی سالن ایستاده و بهش خیره شده!-فقط راجب چیزایی که کنجکاوم می کنن!
لویی قلپی از شامپاینش خورد و به سمت چپش خیره شد
-قراره قضیه ی محموله رو به پلیس گزارش کنی؟هروئین نگاهشو به لویی دوخت و همون موقع تغییر رو توی صورتش دید
-چون اون موقع مجبور می شم طور دیگه ای باهات رفتار کنم هروئین! بذار با هم توی صلح بمونیم,امکانش هست؟چند دقیقه به چشمای ابی و گونه های تیز و موهای مرتبش نگاه کرد و بعد اروم سر تکون داد
-خوبه...-اقای تاملینسون؟
لویی چرخید سمت یه مرد کت و شلوار پوشید که منتظرش بود,
-پدر کارتون دارن!لویی شامپیانش رو روی میز برگردوند و دستشو روی بازوی هروئین کشید
-نایل و زین رو پیدا کن و پیش اونا بمون,بر می گردم!
و همراه اون پسر جوون رفت...هروئین با چشماش دنبال نایل و زین گشت اما تنها ددشات رو پیدا کرد که با قدمای اهسته به سمت راهروی ته سالن می رفت...
قدماشو تند تر کرد و سمتش قدم برداشت
کنجکاو بود راجب اون پسرِ ساکتِ مرموز!اروم وارد سالن شد و حواسش بود تا پاهاش صدایی ایجاد نکنه!
دد شات از توی راهرو پیچید و بعدش هروئین صدای بسته شدن دری رو شنید...چند قدم جلو رفت و به راهروی خالی نگاه کرد
توش دوتا اتاق روبه روی هم وجود داشت که ددشات مطمئنن توی یکی از اونا بود!
خواست سمتش قدم برداره که صدای پاشنه ی کفش شنید و بعد قبل از دیده شدنش پشت دیوار قایم شد!
صدای استلا بود که از ته اون سالن پیچید توی این راهرو و حالا جلوی یکی از درا ایستاد و همونطور که لباشو روی لبای لاشخور کوبید,بینش باهاش حرف می زد
-بیبی,بهم بگو,مگه دوستم نداری؟ها؟زانوش رو بین پای لاشخور کشید و باعث شد اون پسر سرشو به در تکیه بده و از خود بی خود بشه
-چرا,اِس,می گم,لعنتی...استلا خندید و دوباره روی لباشو بوسید
-می شنوم!-قراره امشب پدرسالار بهش بگه کجا محموله رو تحویل بگیره!
اصن نقشه همین بوده!
DU LIEST GERADE
···I'm HeRoiNe···
Jugendliteratur···Larry Stylinson Action Fanfiction··· من هروئینم, همسر هری ادوارد استایلز اون یه کارآگاهه, ولی, اون کشته شد... به دست تو, تاملینسون! |این ففیک دارای صحنه های خشن,قتل و مرگ,مصرف مواد,اسمات,فحاشی می باشد! استریت نیست!| ,',',',',',',',',',',',',',','...