L11Г

1K 285 422
                                    

(ووتوزی!)

توی ماشین نشسته بودن و توی سکوت به جای نامعلومی می رفتن...

هروئین مثل همیشه خوشگل لباس پوشیده بود و گاهی توجه لویی رو روی خودش داشت...

تا اینکه یه سوال توی ذهن لویی شکل گرفت

ما چی هستیم؟
دوست؟
چیزی فرا تر؟
کم تر؟
غریبه؟

ماشین رو جلوی مجتمع بزرگی نگه داشت و پیاده شد
هروئین نیم نگاهی بهش انداخت و کنار لویی شروع کرد به راه رفتن و وارد پاساژ مجلل شدن...

هروئین با دلخوری تشر زد
-جالبه که ما اومدیم بیرون و تو قلاده یا دستبند بهم نزدی!

لویی همونطور که به سمت پله برقی پاساژ حرکت می کرد جوابشو داد
-لازم نیست!

هروئین ابرو بالا انداخت
لویی برگشت و جلوش ایستاد
-چون تو با انتخاب خودت داری دنبالم میایی!

هروئین یکه خورد,
درسته
این انتخاب خودشه...

لویی بازوش رو جلوش نگه داشت و بهش اشاره کرد
هروئین بازوش رو گرفت و از پله ها بالا رفت

-این لازم بود؟
-حوصله ی توضیح دادن به دیگران رو ندارم!

-پس حالا من جزو دیگران حساب می شم؟
-منظورم تو نبودی!
هروئین با بهت به مرد جدی کنارش نگاه کرد

لویی چرخید و جلوی ویترین کت و شلوار فروشی ایستاد
سرشو نزدیک گوش هروئین برد و خیلی طبیعی رابطشون رو عاشقانه جلوه داد!

-منظورم اون کسایین که دارن من رو که بعد از سال ها از خونم برای خرید بیرون اومدم رو می پان,سرتو بچرخون و نامحصوص سمت چپت رو نگاه کن,
اون مردی که عینک داره و پشت ویترین ایستاده,بپای منه!

و در اخر روی گوششو بوسید تا تابلو نشه!
ولی هروئین توی دنیای دیگه ای بود
اب گلوش رو قورت داد و به هوای نگاه کردن به ویترین های دیگه سرشو چرخوند

یه پسر قد کوتاه اونجا بود که زیر زیرکی نگاهشون می کرد...

-این به نظرت چطوره؟
هروئین به کت و شلوار سرمه ای نگاه کرد و بعد نگاهشو به لویی دوخت

-اگر من رو اوردی که برات نظر بدم,پس بذار من انتخاب کنم!
لویی براش ابرو بالا انداخت و نیشخند زد

-اوکی بیبی گرل!
پس هروئین از جلوی اون مغازه حرکت کرد و وارد لاین مغازه ها شد

برندای بالای مغازه ها رو می خوند و دونه دونه از جلوشون رد می شد
تا اینکه
-آها! بهترین برند کت و شلوار قرن!

با ذوق گفت و لویی به سر در مغازه نگاه کرد
-گوچی؟
هروئین چشم چرخوند و لویی رو کشید که وارد مغازه بشه
و دستشو ول کرد

···I'm HeRoiNe···Donde viven las historias. Descúbrelo ahora