L23Г

870 245 285
                                    

(ووتچینگرو!)

دستشو توی موهاش کشید و وارد شد...

همه بهش سلام می کردن و بهش تبریک می گفتن...

الکی که نبود!
یکی از نامدار ترین خلافکارای شهر حالا توسط کاراگاه اونا دستگیر شده بود...

ولی اون علاقه ای به شنیدن اونا نداشت...

پس فقط سمت اتاقش رفت و در رو باز کرد
الان چهار روزی از اون روز می گذشت و هری تازه امروز به کلانتری اومده بود...

زین کلید خونشو بهش داده بود و ازش خواسته بود تا هر وقت می خواد اونجا بمونه,
و خودش دیروز به نیویورک رفت...

حالا هم اتاقشو داشت هم یه خونه...
ولی یه چیزی توی سینش خالی بود!

درسته,
وقتی امروز بعد از چهار روز همه هری استایلز رو دیدن,
اون دیگه ادم سابق نبود

اخمای توی هم
موهای زیبایی که حالا کوتاه شده بودن...
تیپ خاص خودش و عطر تلخش...

اون عوض شده بود...
توی چهار روز عوض شده بود...

در اتاقش زده شد و مورفی با لبخند وارد شد
-استایلز!
-مستر مورفی...
مورفی وارد اتاق شد و به هری که براش بلند شده بود گفت که بشینه...

-خب,تو برام گرفتیش,به عنوان ترفیعت می خوام-
-معذرت می خوام که حرفتون رو قطع می کنم قربان,اما من ترفیع نمی خوام,من همین موقعیت رو دوست دارم,اگر می شه در قبال ترفیع کار دیگه ای برام انجام بدین!

مورفی ابرو بالا انداخت
-خیله خب چی می خوایی؟

هری نفس عمیقی کشید
-می خوام تا زمان دادگاه,و اعدامِ اقای تاملینسون,مسئولیت کاراشو خودم به عهده بگیرم!

مورفی بعد از چند دقیقه نگاه کردن به هری زبونشو روی لباش کشید و ابرو بالا انداخت
-متاسفانه فکر نمی کنم صلاحیت این کار رو داشته باشی هری,
چون ما همه دیدم اون روز اونجا چه اتفاقی اقتاد,تو هنوزم نمی تونی در برابرش خودت رو کنترل کنی!

هری سرشو به چپ و راست تکون داد
-این درست نیست,من فقط برای چند دقیقه کنترلمو از دست دادم,و اگر قرار بود چیز بیشتری اتفاق افتاد بیوفته, اون الان اینجا نبود!

مورفی به قیافه ی جدی و اخمای هری نگاه کرد
سرشو تکون داد
-چون گرفتن این ادم کار هر کسی نیست و اینو به عنوان ترفیعت می خوایی,قبوله,به هر حال مسئولیت این کار با خودم بود,حالا من می رم سر یه پرونده ی دیگه,کارایی که باید انجام بدی رو بهت می گم,از فردا شروع می کنی!

هری سر تکون داد و نگاهشو به قدمای مورفی که از اتاقش بیرو نمی رفت داد

باید به زین زنگ بزنه!

'''''''''''''''''''

چمدونِ مشکیشو پشت سرش می کشید و بعد از اینکه از درهای برقی گذشت
هوای مطبوع و افتاب صورتشو نوازش کرد...

···I'm HeRoiNe···Donde viven las historias. Descúbrelo ahora