PART 7

404 68 35
                                    

لیسا

چهیونگ و جیسو سمت پذیرایی رفتن و در رو بستم. چهیونگ هویتم رو به جیسو گفته؟ بپرسم ازش؟هممم بد نیست یه سوالی بپرسم.

-چهیونگ میتونم باهات حرف بزنم.

یه نگاه به جیسویی که درحال خوردن چیپس و یه جعبه مرغ بود کردم. وایسا، یه جعبه مرغ؟ خب فکرکنم باید یه چیزایی رو بپرسم. گفتم:خصوصی.

چهیونگ به جیسو گفت:اشکالی نداره اونی؟ چنددقیقه بیشتر طول نمیکشه.

جیسو با دهن پر گفت: من جیسوام. مشکلی نیست.

چهیونگ رو سمت یکی از اتاق ها بردم.

با قیافه پوکر نگاش کردم و گفتم:هی، هویت واقعیم رو بهش گفتی؟

-نه، من فقط بهش گفتم که وقتی زیر بارون راه میرفتی دیدمت، بعد منم اومدم پیشت تا باهم قدم بزنیم. و تو گفتی که خانواده ای نداری و جایی رو هم که بمونی، همین.

سرم رو انداختم پایین و گفتم:وای خدا. من فکرکردم همه چیو گفتی. ببخشید.

بغلم کرد گفتم:چیزی نیست. درکت میکنم. برگردیم پیش جیسو؟

سرم رو تکون دادم و از اتاق بیرون اومدیم.

-با برگشتیم اونی. خبببببب، برنامه ات چیه؟ میخوای فیلم ببینیم؟ یا بریم خرید.

چهیونگ با ذوق دست میزد. فکرکنم واقعا هیجام زده ست مخصوصا وقتی که برای خرید پیشنهاد داد.

-نه، خوبه. میتونیم فیلم ببینیم. با نگرانی ادامه داد: کاش جنی هم اینجا بود. یکم نگرانشم، اخه هیچی نمیدونه. من این مرغ رو میبرم چنگ! خیلی خوشمزه ست، میخوام به جنی هم بدم، شرط میبندم بعد از صبحونه ای که براش پختم چیز دیگه ای نخورده.

-اشکال نداره اگه الان بری خونه اونی، میدونم واقعا نگرانشی. درکت میکنم. میتونیم دوباره همدیگه رو ببینیم. با هیچان گفت: نظرت در مورد هر چهار نفرمون چیه؟!

-ایده عالیه چنگ! اره! میتونیم انجامش بدیم. فردا چطوره؟

جیسو با ذوق دستاش روب هم میزد. شبیه خوکه، یعنی خوک کیوت. اوه، ببخشید.

-باشه اونی، فردا 9 صبح. همدیگه رو اینجا میبینیم!

سمت در رفتن و از همدیگه خداحافظی کردن. وقتی جیسو رفت، یه دفعه ای روبه روام ایستاد. زل زده بهم، قرار هم نیست جای تمومش کنه، ترسناکه.

-یه چیزی هست که باید بهت بگم لیسا. یه چیز خیلی بزرگ، یه خبررررررر خیلیییی بزرگ.

با گیجی گفتم: چیه؟

روبه روم نشست و گفت:اسم پرنسست چیه؟ همونی که در موردش بهم گفتی.

-جن. اسمش جن هستش. قشنگه نه؟ مثل خودش. برای چی؟
الان من کسی هستم که بهش خیره شده.

FIGHT FOR LOVEWhere stories live. Discover now