لیسا همونطور که صورت جنی رو نوازش میکرد گفت:تو خیلی خوشگلی عشقم.
بخشی از انرژیش به خاطر تلپورتش کم شده بود، بیشتر انرژیش اینجا توی دنیای ادما استفاده شده بود.
چندلحظه بعد، صدایی از جیب شلوار جنی توجهش رو جلب کرد. گوشی؟
فلش بک
لیسا:این چیه چهیونگ؟
-گوشی. امم! بزار یادت بدم چجوری پیام بدی و به تماس ها جواب بدی، فردا هم یه دونه گوشی میخرم واست.
لیسا سری تکون داد و به هرچی که چهوینگ در مورد اون جعبه کوچیک میگفت گوش میداد.
لیسا با خودش فکرکرد:جیسو داره زنگ میزنه، باید جواب بدم.
-سلام؟
جیسو داد زد و گفت:تو کی هستی؟ چرا گوشی جنی دست توعه؟!جنی کجاست؟
-اروم باش جیسو، منم لیسا. میشه گوشی رو به چهیونگ بدی؟
جیسو جواب داد:باشه یه لحظه.
چهیونگ:سلام؟
-چنگ، ما خونه توییم، جنی غش کرد. سرش درد گرفت و بعدش غش کرد. تلپورت کردم و اومدیم اینجا نیازی نیست گیج بشی چجوری اومدیم خونه. توروخدا یه بهونه خوب جور کن به جیسو بگو.
دهن چنگ تمام مدت به خاطر همه این اتفاقات باز بود.
"باشه الان میایم خونه."
چنگ گفت و تلفن رو قطع کرد.
"اونی باید برگردیم خونه. جنی غش کرده.
-چییی؟؟
جیسو گفت و دنبال چنگ سمت پارکینگ دوید.
جیسو جلوی چنگ رو گرفت:وایسا.
چنگ به ماشین جیسو اشاره کرد و گفت:چرا اونی؟ ماشینت که اونجاست.- من از دویدن متنفرم، ولی وقتی گفتی جنی غش کرده، هول کردم و دنبالت دویدم. همه چیز خیلی یهویی شد و من الان نفس کم اوردم یکم وایسا تا نفسم جا بیاد.
اگه موقعیتشون جدی نبود قطعا چنگ تا الان از خنده پخش زمین شده بود. ولی قیافه پوکر فیسی به خودش گرفت و جیسو رو سمت ماشین هول داد:اونییییییی بیا بریممممم دیگهههههه. باید بریمممممم.
همونموقع، جنی بالاخره بهوش اومده بود.
لیسا همونطور که وضعیت جنی رو چک میکرد گفت: بالاخره بهوش اومدی. حالت چطوره؟ سرت هنوز هم درد میکنه؟
جنی با لبخند گفت:نه لیسا، نگران نباش خوبم.
لیسا با خودش فکرکرد:واو اون واقعا یه الهه واقعیه.
لیسا تو افکارش غرق شده بود که با دستای کوچولویی که جلوی صورتش تکون میخورد به خودش اومد.
جنی:هی، کجایی؟ چیشده؟
لیسا:وقتی میخندی، خیلی خوشگل میشی.
جنی به خاطر حرف لیسا قرمز شد.
لیسا خندید:قرمز شدی.کس یازت تعریف کنه رو دوست داریا
جنی:از کجا میدونی؟
لیسا شونه ای بالا انداخت و گفت:فقط حس کردم.
یه دفعه ای یه نفر در زد.
لیسا با خودش گفت:مرسی که دوباره نجاتم دادی، چنگ.
- چنگ و جیسو اومدن.
لیسا گفت و بلند شد تا در رو باز کنه.
جنی با لحن گیجی گفت:ها؟ مگه جیسو مارو نیاورده اینجا؟ من فکرکردم اونا تو پذیرایی یا اشپزخونه هستن.
لیسا نمیدونست چجوری جوابشو بده، پس برای اینکه خودشو نجات بده گفت:باید در رو باز کنم، منتظرن.
لیسا در رو باز کرد.
جیسو:کجاس؟!
لیسا به اتاقش اشاره کرد و جیسو بالافاصله پیش جنی رفت.
لیسا:چی به جیسو گفتی؟
چنگ:گفتم تاکسی گرفتین اومدین خونه.
لیسا به تکون دادن سرش اکتفا کرد.
چنگ:حالش چطوره؟
لیسا:خوبه. فقط غش کرده، نمیدونم مطمعن نیستم شاید به خاطر درد؟
اونا سمت اتاق لیسا رفتن و جیسو و جنی رو درحال خندیدن دیدن.
جنی:چنگ، جیسو گفته مجبورش کردی مثل اسب بدوعه. میگه اینقدر سریع دویده سرعتش مثل یه چیتا بوده، و حس میکرده داره میمیره چون نفس کم اورده بود.
چهیونگ اخم کرد و گفت:اون دست منو گرفت و دوید، الکی نندازش گردن من اونی.
اونا فقط خندیدن و لیسا و چنگ به اونا لبخند میزدن.
لیسا دوباره با خودش فکرکرد:عاشق دیدن این صحنه هام.
چنگ:واسه شام چی میخورین؟ ایندفعه نوبت منه.
جیسو دستاش رو بلند کرد و گفت:مرغ! مرغ! مرغ! مرغ!
چنگ جواب داد:باشههههههه
از اتاق بیرون رفت تا میز رو برای شام بچینه. جیسو هم دنبالش رفت.
لیسا رو به جنی گفت: مطمعنی حالت خوبه؟ خودتو اذیت نکن.
جنی با لبخند همیشگیش گفت:مطمعنم، نگران من نباش. من خوبم.
لیسا لبخندی زد و باهم دیگه سر میز رفتن تا کنار هم شام بخورن.
چنگ در حالی که دنبال چیتا جیسو با یه تیکه مرغ تو دستاش بود گفت:اونییییی! زودتر غذا نخورررر. بزار باهم بخوریممم.
لیسا و جنی فقط به صحنه نقابلشون میخندیدن.
من عاشقشونم. نمیخوام از دستشون بدم.
هلو گایز چطورین اینم از پارت جدید
خوشحال میشم اگه خوشتون اومد ووت و کامنت بزارین😊❤
و اینکه از پارت بعد دیگه کم کم هیجانی میشه.
لاو یو❤
YOU ARE READING
FIGHT FOR LOVE
Fantasyالهه ای که عاشق یک برده شده.پدرش کسیه که به عشق اعتقادی نداره یک الهه برای جنگیدن واسه عشقش چیکار میتونه بکنه؟ دوستان این یه فیک ترجمه هستش امیدوارم که خوشتون بیاد❤ پیج اصلی:QueenJendeukie@