PART 11

297 58 20
                                    

سوم شخص:

"تا تورو ببینم"

جبمین خندید و ادامه داد:شوخی کردم، تو خیلی جدی هستی. با شوگا اومدم، به دنیای ادما اومدیم تا اونارو چک کنیم.

لیسا:چک؟ و میشه یه جای دیگه حرف بزنیم؟

جیمین سری تکون داد و به پشت بوم ساختمون تلپورت شدن.

لیسا پرسید:خب شماها چرا داشتیم ادمارو چک میکردین؟

جیمین:تا جایی که میدونی، من به عنوان پسر خدای پوزیدون(خدای دریا) باید از دریاها محافظت کنم، ولی ادما دارن نابودش میکنن، به خاطر همین همین پدر بهم دستور داد تا ازشون محافظت کنم.پس، من همیشه در دنیای ادما هستم. وقتی خبرارو شنیدم که عمو تورو انداخته اینجا، انرژیت رو حس میکنم.

لیسا:شوگا چی؟

جیمین:نمیدونم، درواقع خودش اینجاست میتونی ازش بپرسی.

و به شوگا اشاره کرد.

لیسا تعجب کرده بود و پشت سرش رو نگاه کرد.

جیمین:تعجب کردی؟! انرژیش رو حس نکردی؟! داری گاردت رو میاری پایین لیسا، همیشه گاردت رو بالا نگه دار اینو یادت باشه.

لیسا در تایید حرفای جیمین سرش رو تکون داد.

شوگا لبخندی زد و گفت: دختر خدای زئوس چطوره؟

لیسا هم در جوابش با لبخند گفت:من خوبم، تنها پسر خدای هادس.

شوگا:دوست داری یکم بجنگیم؟

و انرژی بزرگی رو ازاد کرد.

لیسا:اوه، هرچی تو بگی.

و شمشیر اذرخشش رو اماده کرد.

جیمین سریع جلوشون رو گرفت و گفت:خداااااا. تمومش کنین، دنیای ادمارو خراب نکنین. واقعا یه فاجعه ست که ما سه نفر باهمیم.

لیسا با لحن اهنگینی گفت: تو خفه شو ماهی کوچولو.

جیمین تعجب کرد و گفت:تو واقعا دلت یه جنگ واقعی میخواد ها؟

و  بعد از حرفش صددرصد جیمین هم انرژیش رو ازاد کرده بود و به اون دونفر زل زده بود.

برای چندثانیه بهم زل زدن و شروع کردن به خندیدن.شوگا همونطور که میخندید گفت:بچاره ادما، اگه ما اینجا بجنگیم دنیاشون کلا میپوکه.

لیسا:حاضرم سر این شرط ببندم.

جیمین:میتونیم جنگمون رو وقتی برگشتیم المپوس ادامه بدیم.

وقتی جیمین اینو گفت همشون خفه شدن.

لیسا:اگه میتونستم برگردم.

شوگا همونطور که کمر لیسا رو نوازش میکرد گفت:تو میتونی و برمیگردی.

جیمین هم شونه لیسا رو نوازش کرد و گفت:میدونم پدرامون ناسازگارن، ولی ما نیستیم.پس، ما کمکت میکنیم باشه؟ نگران نباش.

لیسا تحت تاثیر مهربونی پسرعموهاش قرار گرفته بود و  دوتاشون رو بغلشون کرد و گفت:مرسی بچه ها.

شوگا همونطور که بغل لیسا بود خندید و گفت:اینقدر مهربون نباش. تو دختر قوی ترین خدا هستی.

لیسا خندید و گفت: شیطان ها حرف نمیزنن و خفه میشن. واقعا باورم نمیشه که  یه شیطان  داره همچین کمک بزرگی رو بهم میکنه.شوگا به شکم لیسا ضربه ای زد، و لیسا بعد از ضربه شوگا یکم سرفه کرد و دستش رو بالا اورد تا به صورت شوگا یه مشت بزنه که جیمین جلوش رو گرفت:شما دوتا که دوباره شروع کردین.

جیمین همونطور که مشت لیسا رو روبه روی صورت شوگا نگه داشته بود گفت:واقعا شانس اوردی که من خیلی سریعم، اگه نبودم، بعد از این دیگه حتی نمیتونستیم بشناسیمت.

شوگا با خنده گفت:مرسی.

لیسا:دفعه بعد انتقامم رو میگیرم شوگا. از اینجا برید، میخوان برگردم خونه، اونا منتظرم هستن.

شوگا:باشه. تا دفعه بعد! خوشحالم که دوست پیدا کردی بازنده.

جیمین برای لیسا دستی تکون داد و دوباره به جاهایی که باید باشن برگشتن.


شوگا به جیمین گفت:خوشحالم که اون خوشحاله.

جیمین:میدونم.

لیسا:

چنگ داد زد و گفت:هی لیسایا کجا بودی؟چندساله داریم دنبالت میگردیم!

جیسو داشت تلویزیون نگاه میکرد، و جنی با نگرانی بهم خیره شده بود.

گفتم:فقط رفته بودم یکم قدم بزنم. ببخشید بهت نگفتم.

چنگ:اشکال نداره. ولی دفعه بعد حتما بهم بگو، نگرانت بودیم.

جنی هم درتایید حرف چنگ سرش رو تکون داد. اون نگران من بود؟! لبخندی زدم ولی نشونش ندادم.

گفتم:ببخشید. بیاین بچه رییس نگاه کنیم.

چنگ:تو همیشه اینو نگاه میکنی لیسا. میخوایم فیلمای دیزنی رو ببینیم.

چشمای جنی با شنیدن حرف چنگ برق زدن.

گفتم:باشه باشه من باختم. فیلمای دیزنی رو میبینیم.

جنی و چنگ بغلم کردن و باهم گفتن: مرسییی.

خندیدم و گفتم:باشه باشه.

هلو گایز اینم از پارت جدید خوشحال میشم اگه خوشتون اومد ووت و کامنت بزارید❤

FIGHT FOR LOVEWhere stories live. Discover now