PART 8

367 64 5
                                    

سوم شخص

جیسو چندبار به در اتاق جنی زد:

-هی جنی، بیداری؟

-اره اونی بیدارم. دارم لباسامو عوض میکنم. هروقت اماده شدم میام.

-باشه من توی ماشین منتظرتم.

اینو گفت و رفت سمت گاراژ.

جنی روی صندلی کنار راننده نشست و کمربندش رو بست و گفت: اونی ببخشید منتظر موندی.

جیسو لبخندی زد و گفت: اشکال نداره

-امم جن، قراره یه نفر دیگه هم باهامون بیاد، همونی که دیروز درموردش باهات حرف زدم. میخوام تورو بهشون معرفی کنم. نگران نباش اونا خیلی مهربونن و قرار نیست کتکت بزنن.

جیسو بعد این حرفش شروع کرد به خندیدن.

جنی وقتی جیسویی رو که از خنده داشت غش میکرد و اهمیتی به اینکه داره رانندگی میکنه نمیده، دید و با نگرانی گفت:مهم نیست اونی، حواست به جلوت باشه من نمیخکام فعلا بمیرم.

جیسو گفت:نمیمیریم نترس! ام جنی، اماده باش نزدیکیم.

جیسو کنار اپارتمان چهیونگ پارک کرد و گفت: رسیدیم!

جیسو جنی رو سمت اسانسور برد و گفت:خونه اش طبقه چهارم هستش، بیا با اسانسور بریم.

جنی مثل بچه های دوساله به خاطر اینکه اون جعبه بزرگ چجوری سمت بالا حرکت میکرد ذوق کرده بود.

جیسو به رفتار بچگانه اش خندید و گفت: تو خیلی کیوتی ، تو واقعا نمیدونی این وسیله چیه نه؟ خب، تو حافظه ات رو از دست دادی پس نمیدونی.

بعد از اینکه به طبقه چهارم زسیدن جیسو از اسانسور بیرون اومد و سمت اتاق 405 رفت و در زد.

چهیونگ گفت:وایسا اونی! داریم میایم!

چنگ واقعا صداش بلنده.

لیسا مظطرب توی پذیرایی نشسته بود.

لیسا

چهیونگ! چیکار کنم کنم؟! وای خدا. من قراره ببینمش، واقعا میخوام ببینمش. ولی من هنوز اماده نیستم، چون اون قراره همینجوری منو نگاه کنه بدون اینکه منو بشناسه! وای خدا، من نمیدونم چه ری اکشنی نشون بدم.

لیسا بعد این حرفا برگشت و پشت مبل ها قایم شد.

-لیسا من واقعا گیج شدم! فقط خودت باش! همونجوری که قبلا باهاش رفتار میکردی همونکارو بکن! بریم دیگه! منتظرن.

چهیونگ گفت و منو سمت در هول داد.

اب دهنم رو پرسر و صدا قورت دادم و زیر لب گفتم:اماده باش.

تو دختر قوی ترین خدایی، باید قوی باشم، نباید از همجین موقعیتی بترسم، باید به....

جیسو گفت:بالاخره! چه عجب در رو باز کردن! فکرکردم قراره همینجا بمیریم.

FIGHT FOR LOVEWhere stories live. Discover now