سوم شخص
*کوه المپ*
(الممپ یکی از کوه های مقدونیه ست)
زئوس به یکی از سرباز های گارد سلطنتی گفت:به تمام خدایان و الهه ها اطلاع بده، جلسه داریم.
سرباز:بله سرورم.
مادر لیسا گفت:عزیزم، دخترمون چطوره؟
زئوس:اون خوبه، من لیسا و اون برده رو از اینجا بیرون کردم انداختمشون در دنیای ادما ولی اونا دوباره همدیگه رو دیدن، اون هنوزم دوسش داره.
زئوس با پوزخندی ادامه داد:میخوام فردا ببینمش.
همسرش گفت:عزیزم، عشق همینه. خواهش میکنم درکش کن. اگه از پدر و مادر جنی کینه داری سر اون خالی نکن، عصبانیتت رو سر یه بچه خالی نکن. و کار بدی با دخترت نکن. اون به اندازه کافی زجر کشیده.
زئوس:نه! مادر اون اشتباه بزرگی رو کرده! و دختر تو عاشق اون دختر شده! من باید تنبیه اش کنم! این تنبیه ها کافی نیست!
با حرفای زئوس هوا تاریک شد، بارون شروع کرد به باریدن و رعد و برق هم خودی نشون میداد.
همسرش گفت:باشه. هرچی شما بگی. ببخشید.
و سمت اتاقش رفت.
زئوس:اهههههههههه.
هرچی توی اتاق بود رو پرت میکرد و میشکوند و فریاد میزد:عشق وجود نداره.
ولی همسرش هنوز هم پشت در ایستاده بود و همه چیز رو شنید، اون اشکاش رو پاک کرد و سمت اتاقش رفت.
فکرکردم همه چیز بهت دادم تا توهم عاشقم باشی، ولی تو هنوزم اون زن رو دوست داری، و میگی عشق وجود نداره. تو فقط اسیب دیدی عزیزم ولی عشق وجود داره.
لیسا
صدای داد بلندی رو شنیدم:یاااااااااا لالیساااااااا !!!!!
سریع رفتم اتاق چهیونگ، اینقدر که از تخت افتادم حتی یادم نمیاد چند بار بوده!
گفتم:چیه؟!چیشده؟!
هنوزم پیژامه تنمه، لعنتی هنوز ساعت 7 صبحه و به خاطر جیغ چنگ بیدار شدم.
دیدم که حالت دفاعی گرفته و به چیزی اشاره میکنه. پیژامه تنشه، موهاش شلخته ست قشنگ مشخصه که تازه بیدار شده ولی قیافش یکم ترسیده ست.
برگشتم تا ببینم به چی اشاره میکنه.
سریع تعظیم کردم و گفتم:عمه!
عمه:فکرکنم اتاق اشتباهی تلپورت کردم لیسا.
هنوزم سرم خم بود و گفتم: متاسفم که اینو میگم ولی بله سرورم.
عمه:گفتم اینجوری صدام نزن. همون عمه خوبه. سرت رو بلند کن بچه.
عمه رفت سمت چنگ. چهیونگ با لکنت گفت:ه-همونجا و-وایسا! م-میدونم که خوشگلی و-ولی من بلدم که چ-چجوری ب-ب- بجنگم!
YOU ARE READING
FIGHT FOR LOVE
Fantasyالهه ای که عاشق یک برده شده.پدرش کسیه که به عشق اعتقادی نداره یک الهه برای جنگیدن واسه عشقش چیکار میتونه بکنه؟ دوستان این یه فیک ترجمه هستش امیدوارم که خوشتون بیاد❤ پیج اصلی:QueenJendeukie@