PART 12

323 71 40
                                    

جنی

جیسو اونی امروز بیدارم کرد، اون گفتش که امروز قراره بریم یه جایی و باید لباس خوشگل بپوشم. لباس مشکیم رو پوشیدم و یکمم ارایش کردم.

جیسو اونی گفت:جنی؟ اماده شدی؟ بریم دیگه.

"اره اونی یه ثانیه صبرکن الان میام"

دم در رفتیم و توی باغ خونه اونی منتظر موندیم.

از جیسو پرسیدم:منتظر چی هستیم اونی؟ با ماشینت نمیریم؟

جیسو اونی با لبخند گفت:اعه! بالاخره اومد.

یه ماشین قرمز جلومون ترمز کرد و چهیونگ از اون ماشین بیرون اومد.

سرم رو تکون دادم و گفتم:ها؟ اونی من گیج شدم!

و یه ماشین دیگه هم اومد، منتها مشکی بود. و لیسا از اون پیاده شد!!! وای خدای من، ارایشم درسته؟ لباسام مرتبه؟ خوشگل شدم؟

چنگ باهامون سلام کرد و جیسو اونی سریع انداختش تو ماشین دستشو برام تکون داد و گفت:میبینمت جنی! خوش بگذره!

اینکاراش یعنی چی؟!

لیسا اومد سمتم و همونطور که دستش پشت گردنش بود گفت:امم،سلام. من واقعا از این خبر نداشتم، اونا برنامه ریزی کرده بودن، ببخشید.

بعد از حرفاش و تند تند خم و راست میشد.

لبخندی بهش زدم و گفتم:نه نه! توهم نمیدونستی، دوتامون قربانی شدیم.

بعداز حرفم سریع لپاش مثل گوجه قرمز شد. خجالت کشید. خیلی کیوته.

با لبخند گفت:خب بریم؟قراره بهمون خوش بگذره.

سمت ماشین رفتیم ولی قبل از اینکه سوار بشیم ازش پرسیدم:لیسا، ماشین خریدی؟

یکم خندید و گفت:نه، اجاره اش کردم.

لیسا در کنار راننده رو برام باز کرد و خودش هم سمت راننده نشست.

لیسا:کمربند لطفا.

با خنده گفتم:بله قربان!

خندید و گفت:اوپا کلمه بهتریه‌.

دوباره خندید و گفت:شوخی کردم.

لیسا واقعا بامزه ست.

پرسیدم:خب، کجا قراره بریم؟

لیسا حواسش کاملا به جاده بود دوباره پرسیدم:امم لیسا؟خوبی؟

اصلا راحت به نظر نمیاد.

لیسا:نترس، ولی بخوام راستشو بگم، این دومین باره که دارم رانندگی میکنم.

و لبخند ببخشید مانندی زد.

چیی؟! کمر بندم رو محکم گرفتم و به جاده اشاره کردم و گفتم:حواست به جاده باشه لیسا و بامن هم اصلا حرف نزن! حواست رو جمع کن!

FIGHT FOR LOVEWhere stories live. Discover now