جنی
جیسو اونی امروز بیدارم کرد، اون گفتش که امروز قراره بریم یه جایی و باید لباس خوشگل بپوشم. لباس مشکیم رو پوشیدم و یکمم ارایش کردم.
جیسو اونی گفت:جنی؟ اماده شدی؟ بریم دیگه.
"اره اونی یه ثانیه صبرکن الان میام"
دم در رفتیم و توی باغ خونه اونی منتظر موندیم.
از جیسو پرسیدم:منتظر چی هستیم اونی؟ با ماشینت نمیریم؟
جیسو اونی با لبخند گفت:اعه! بالاخره اومد.
یه ماشین قرمز جلومون ترمز کرد و چهیونگ از اون ماشین بیرون اومد.
سرم رو تکون دادم و گفتم:ها؟ اونی من گیج شدم!
و یه ماشین دیگه هم اومد، منتها مشکی بود. و لیسا از اون پیاده شد!!! وای خدای من، ارایشم درسته؟ لباسام مرتبه؟ خوشگل شدم؟
چنگ باهامون سلام کرد و جیسو اونی سریع انداختش تو ماشین دستشو برام تکون داد و گفت:میبینمت جنی! خوش بگذره!
اینکاراش یعنی چی؟!
لیسا اومد سمتم و همونطور که دستش پشت گردنش بود گفت:امم،سلام. من واقعا از این خبر نداشتم، اونا برنامه ریزی کرده بودن، ببخشید.
بعد از حرفاش و تند تند خم و راست میشد.
لبخندی بهش زدم و گفتم:نه نه! توهم نمیدونستی، دوتامون قربانی شدیم.
بعداز حرفم سریع لپاش مثل گوجه قرمز شد. خجالت کشید. خیلی کیوته.
با لبخند گفت:خب بریم؟قراره بهمون خوش بگذره.
سمت ماشین رفتیم ولی قبل از اینکه سوار بشیم ازش پرسیدم:لیسا، ماشین خریدی؟
یکم خندید و گفت:نه، اجاره اش کردم.
لیسا در کنار راننده رو برام باز کرد و خودش هم سمت راننده نشست.
لیسا:کمربند لطفا.
با خنده گفتم:بله قربان!
خندید و گفت:اوپا کلمه بهتریه.
دوباره خندید و گفت:شوخی کردم.
لیسا واقعا بامزه ست.
پرسیدم:خب، کجا قراره بریم؟
لیسا حواسش کاملا به جاده بود دوباره پرسیدم:امم لیسا؟خوبی؟
اصلا راحت به نظر نمیاد.
لیسا:نترس، ولی بخوام راستشو بگم، این دومین باره که دارم رانندگی میکنم.
و لبخند ببخشید مانندی زد.
چیی؟! کمر بندم رو محکم گرفتم و به جاده اشاره کردم و گفتم:حواست به جاده باشه لیسا و بامن هم اصلا حرف نزن! حواست رو جمع کن!
YOU ARE READING
FIGHT FOR LOVE
Fantasyالهه ای که عاشق یک برده شده.پدرش کسیه که به عشق اعتقادی نداره یک الهه برای جنگیدن واسه عشقش چیکار میتونه بکنه؟ دوستان این یه فیک ترجمه هستش امیدوارم که خوشتون بیاد❤ پیج اصلی:QueenJendeukie@