* کالکشن لباسای لوتن تو عکس بالا*
با افتادن به چیزی رو کمرش از خواب پرید.
فهمیدن این که دوباره لوتن از رو میز عسلی کنار تخت پريده
روش خیلی سخت نبود_برو اونور لوتن خستم
غرولند کرد و دوباره چشماشو بست.
اما لوتن دست بردار نبود از کمرش بالا رفت و وسط جنگل
موهاش افتاد و موهاشو کشید._اخخخ لوتن...نکن
هری با ناله گفت و بدون این که چشماشو باز کنه دست انداخت
رو سرش و تیشرتشو رو گرفت و بلندش کرد
لوتن هنوز موهاشو چسبیده بود و همراه با میو میو گردناش
میخندیدهری تکونش داد تا موهاشو از دستش نجات بده
و وقتی بلاخره موفق شد گذاشتش رو بالش و دوباره خوابید.
لوتن اخم کرد و به چشمای بسته و صورت خوابالود هري زبون
درازی کرد...دلش خنک نشد
دستاشو دو طرف دهنش گذاشت و لباشو کشید ، چشماشو چپ
کرد و با صداهای عجیب غریب مخصوص خودش واس هری
شکلک دراورد_خودتو زشت نکن
هری زیر لب گفت .. البته که اون زیر چشمی اون کیوتی عصبانی
رو زیر نظر میگیرهلوتن که فهمید بیداره به طرفش پرید شروع کرد به تکون داد
جونش و زدن رو لپش ..
فایده ایی نداشت
هری نمیخواست بیدار بشه...
لوتن خسته خودشو انداخت رو بالش و از فعالیت زیاد نفس
نفس میزد و چشماش بسته بودهری به چششو باز کرد و با دیدن لوتن که پهن شده بود رو
بالش نیشخند زد و با انگشت اروم شکمش رو فشار داد
با صدای "آااووو" لوتن ، سریع دستشو کشید عقب و دوباره
خوابید .لوتن بلند شد نشست و به چشمای بسته هری چپ چپ
نگاه کرد
و نفسشو با حرص داد بیرون.
بلند شد و رفت جلوی صورتش واستاد
با دوتا دستاش جلوی دوتا سوراخ بینی هری رو گرفت.اما با احساس چندشی سرشو برگردوند عقب قيافشو کج کرد و
ادای عق زدن دراورد.
هری دهنشو باز کرد و نفس کشید
لوتن اخم کرد و شکمش رو جلوی دهنش گرفت تا شاید بتونه
جلوی هوا رو بگیره.هری خندید با کم اومدن نفسش سرشو کشید عقب و يكم دور
تر از لوتن خوابید
لوتن جيغ زد و با مشت کوبید رو استخوان گونه هری_اخخخ... درد داشت
هری گفت و به لوتن عصبانی نگاه کرد که دست به کمر ایستاده بود_اوکی آقای عصبانی بیدار شدم
لوتن تو همون حالت مونده بود، خب به هرى اعتماد
نداشت ...اون بیرون داشت برف میومد هري دیشب قول داده
بود فردا برن برف بازی و حالا تنبل بازی در میاورد...لوتن با خودش فکر میکرد چرا اون همیشه باید کتک بخوره تا
کاری رو که بلاخره انجامش میده رو انجام بده ؟؟
YOU ARE READING
Louten~[L.S]
Fanfictionیه اتفاق ساده و کوچیک باعث شد زندگی هری برای همیشه تغییر پیدا کنه . چه خوبه که از اتفاق های ساده و کوچیک ساده رد نشیم. این شما و این داستات زندگی هری و هم خونه جدیدش هم خونه ایی که از یک جعبه کفش کنار خیابون ، راه به آغوش گرم هری پیدا کرد. به زندگی...