احتمالا این آخرین قسمتیه که از لوتن آپ میکنم
داستان شب هری رو که بشنوم همونجا به خواب ابدی میرم 🤧😭
خرِ دراز چرا انقدر قشنگه بزنم صدای لوتن بدهبفرمایید قسمت جدید
ووت یادتون نره 😍🤭_میشه لطفا لیست رو بهم بدی؟
هری پرسید و وقتی جوابی نشنید چشم از جاده برداشت و به
جایی که قرار بود لوتن باشه و نبود نگاه کرد.
به صندلی خالی چشم غره رفت و گفت_لوتن بیا بیرون...
و لوتن که حالا لو رفته بود سر وصداش بلند شد هری با دوتا
نفس عميق سعی داشت خودشو کنترل کنه .چون یه حقیقتی راجب لوتن بهش ثابت شده بود...
"هرجایی که لوتن حضور داشته باشه و به هر چیزی که
دسترسی پیدا کنه اون مکان و اون شیء هرگز مثل قبل
دسترسی نخواهند شد"و این یعنی هری باید برای هزارمین بار تو این هفته داشبوردش
رو مرتب میکرد.واقعا درک نمیکرد که چرا لوتن دوست داره بره اون تو و همه
چی رو بهم بریزه."بس کن هری تو جای اون نیستی"
به خودش تشر زد.
خب آره اون جای یه آدم گربه ایی دو رگه بیست سانتی و
شیطون نیست که بدونه توی داشبورد ماشین چرخیدن چه
حسی داره.هری به خودش قول داده بود کارای لوتن رو قضاوت نکنه و
وقتی دید داره از دستش دیوونه میشه خودشو جای اون بذاره
و سعی کنه درکش کنه
اون تقریبا موفق بود... البته بیشتر وقتا!با بیشتر شدن سر و صدا هری داشت تمرکزشو از دست میداد
_لوتن... بیا بیرون لطفا داری حواسمو پرت میکنی
هری
نگاهشو از جاده گرفت و به داشبورد که درش نیمه باز بود
نگاه کرد
و همون لحظه لوتن سرشو اورد بیرون و به پهنای صورتش
لبخند زد جوری
که دندونای نیشش به هری نیشخند میزدن._رفتی اون تو چیکار آخه ؟
لوتن درو کاملا باز کرد و اومد بیرون و شکلات تخته ایی هری
که نصفشو خورده بود رو هم دنبال خودش کشید بیرون روی
در ایستاد شکلات رو پرت کرد رو صندلی کنار راننده و بعد خودش پرید.و به هری که یه چشمش رو حرکاتش بود اشاره کرد که درو ببنده.
_چه فایده ایی داره وقتی پنج دقیقه دیگه از دستگیرش
آویزون میشی و بازش میکنی ؟لوتن دستاشو جلوی بینی و دهنش گذاشت و خندید
_دوباره بهم ریختی اونجا رو نه ؟
هری پرسید و لوتن معصومانه سرشو به چپ و راست تکون داد
با اینکه شیطنت از چشماش میبارید_آره تو که راست میگی...
هری با خستگی گفت و لوتن با خنده شونه هاشو بالا انداخت و
مشغول شکلات خوردنش شد.
"اون عاشق شکلات و شیرینی بود"
KAMU SEDANG MEMBACA
Louten~[L.S]
Fiksi Penggemarیه اتفاق ساده و کوچیک باعث شد زندگی هری برای همیشه تغییر پیدا کنه . چه خوبه که از اتفاق های ساده و کوچیک ساده رد نشیم. این شما و این داستات زندگی هری و هم خونه جدیدش هم خونه ایی که از یک جعبه کفش کنار خیابون ، راه به آغوش گرم هری پیدا کرد. به زندگی...