Vote , comment and enjoy_وضعیت چطوره ؟
نایل لبخند زد_صادقانه ؟ بد! اصلا نمیدونم چش شده تا قبل اینکه تو بیایی همه چی خوب بود ..اما الان دمدمی شده ..نمیفهممش
نایل دستای هری رو گرفت و به صورت نارحتش نگاه کرد
_هیی..انقدر نارحت نباش ...میدونی من راجب اونا زیاد خوندم ...نژاد لوتن موجودات خیلی حساسین و البته خیلی باهوش...اونا دوست دارن تو مرکز توجه باشن و وقتی از چیزی نارحت بشن سخت انتقام میگیرن مثل سیلی که من خوردم...
نایل با جمله اخر خندید و هری سرخ شد
_من بابت اون واقعا عذر میخوام
_مشکلی نیست هری من حتی احساسشم نکردم ولی میخوام بدونی که اونا از هیچ خطایی نمیگذرن ...شاید من واقعا دارم اذیت میکنم
_اما تو که کاری نکردی حتی ازش عذرم خواستی
هری از دوستش دفاع کرد
_اره ولی شاید موضوع چیز دیگست ...اون میتونه حرف بزنه ؟
_نه سرو صدا زیاد داره اما حرف نه
_ولی من یه جا خوندم که بعضیاشون اگه بهشون اموزش بدی میتونن چنتا کلمه بگن ...شما چطور با هم ارتباط برقرار میکنید؟
نایل پرسید و هری برای چند ثانیه فکر کرد تا جواب سوالشو پیدا کنه
_خب ..ما ..نمیدونم ..یعنی خب ما همینطوری منظور همو میفهمیم من میفهمم اون چی میگه و خب اونم حرفای منو میفهمه
_پس چرا الان نفهمیدی مشکلش چیه ؟
_خب اون...
هری سکوت کرد
_همینه هری بهت گفتم اونا خیلی باهوشن تو میفهمی لوتن چی میگه چون اون میخواد که تو بفهمی و حالا که نمیخواد ، پس هیچ راهی نداری...اون دلخوره و نارحت و احتمالا میخواد خودت علت دلخوریشو بفهمی...نه اینکه اون بهت بفهمونتش
_خب من از کجا باید بفهمم وقتی اون اینو نمیخواد من که قدرت ماورایی چیزی ندارم...
_نه نداری اما میتونی بیشتر بهش توجه کنی مسلما یه جایی خودشو لو میده ...چشما نمیتونن اون چیزی که تو قلبمون هست رو پنهان کنن
_یه حسی بهم میگه تو میدونی اون چشه
_اره میدونم ولی میخوام خودت بفهمی اون دوست
توعه.... باید بهتر از این درکش کنی_امان از دست شما دورگه ها
هری با خستگی گفت و سرشو گذاشت رو میز
_بابت چایی ممنون پسر من دیگه میرم تو کلی کار داری که انجام بدی. اونجوری که من لوتن رو شناختم باید بگم امشب کونت پارس اون سخت دنبال تلافیه
YOU ARE READING
Louten~[L.S]
Fanfictionیه اتفاق ساده و کوچیک باعث شد زندگی هری برای همیشه تغییر پیدا کنه . چه خوبه که از اتفاق های ساده و کوچیک ساده رد نشیم. این شما و این داستات زندگی هری و هم خونه جدیدش هم خونه ایی که از یک جعبه کفش کنار خیابون ، راه به آغوش گرم هری پیدا کرد. به زندگی...