_دووووپم
_اه خدا من دیگه برنمیگردم خونه
_هییی
_به من چه خودت برو بردار
_لفدن ؟!
_اگه مُردم به همه بگو من دقش دادم باشه ؟
_باوشه
لوتن سرشو رو شونش خم کرد و هری چشم غره رفت .برگشت داخل خونه...
نیم ساعت بود داشتن تلاش میکردن راه بیفتن و هر دفعه که هری درو قفل میکرد لوتن یادش میفتاد یه وسیله جا گذاشته و هری رو مجبور میکرد برگرده خونه.هری با توپ کوچولوی لوتن برگشت و دید پسر کوچولو پاهاشو ضربدری گذاشته و لباشو گاز میگیره
_چی شده ؟_جیش!
لوتن با لحن صلح جویانه ایی گفت_خدایا میشه همین الان بهم صاعقه بزنی ؟
_هیی بِییژه؟ (هری بریزه ؟)
_نهههه نریزه
هری جیغ جیغ کرد
_نمیشه این گوشه کنارا کارتو بکنی ؟_هییی
لوتن اخم کرد
دستشویی کردن کنار خیابون ؟! این اصلا تو کلاس کارش نبود!_خیله خب بیا بریم
و دوباره قفل درو باز کرد و لوتنو بغل گرفت تا کفشاش خونه رو کثیف نکنن
حوصله نداشت دوباره اون کتونیا رو بدون جوراب تو پای گربه کوچولو بکنه.بلاخره بعد از رسوندن لوتن به دستشویی و انجام کارش اونا موفق شدن به ماشینشون برسن و اماده سفر یک هفته ایی شون بشن.
هری اولین قسط از پولش رو گرفته بود و اون تقریبا مقدار زیادی بود پس میتونستن با خیال راحت یه مسافرت کوتاه و خوب داشته باشن .پس اینطوری شد که هری نقشه گردشگری رو روی میز پهن کرد و دونه به دونه شهرای توریستی و جذابش رو به لوتن نشون داد تا اون کسی باشه که تصمیم میگیره کجا برن!
و در اخر لوتن یه شهر ساحلی رو انتخاب کرد چون نمیدونست دریایی که هری ازش حرف میزنه چیه!و هری فکر کرد که میتونه انتخاب خوبی باشه . لوتن طرفدار شماره یک آب بازی بود و به احتمال خیلی با دریا و ساحلم ارتباط خوبی برقرار میکرد.
_نُپ ... نُپ ... نُپ ... نُپ ... نُپ
لوتن سر هر اهنگی که هری پخش میکرد میگفت و مجبورش میکرد اهنگو رد کنه._بیا خودت انتخاب کن
هری کنترل کوچیک رو داد بهش و لوتن از پشت عینک قلبی شکلش با دقت به دکمه ها نگاه کرد_ اگه میخوای یکم بخواب تا اونجا ۳_۴ ساعت راهه
لوتن سرشو به علامت منفی تکون داد و وقتی از دکمه ها سر در نیاورد کنترل رو بی صدا سر جاش گذاشت و اجازه داد اهنگی که پخش میشه ادامه پیدا کنهعمرا میذاشت هری بفهمه اون نتونست با کنترل کار بکنه !
نیم ساعت ، بعد ماشین گردی لوتن شروع شده بود و بر خلاف قولی که به هری داده بود دوباره داشت تو داشبورد وول میخورد
YOU ARE READING
Louten~[L.S]
Fanfictionیه اتفاق ساده و کوچیک باعث شد زندگی هری برای همیشه تغییر پیدا کنه . چه خوبه که از اتفاق های ساده و کوچیک ساده رد نشیم. این شما و این داستات زندگی هری و هم خونه جدیدش هم خونه ایی که از یک جعبه کفش کنار خیابون ، راه به آغوش گرم هری پیدا کرد. به زندگی...