سلااااااام
لطفا از پرتاب اشیای تیز و برّنده خودداری کنید.خدایی دلم نمیخواد اول داستان از هزار و یک مشکلی بگم که کم و بیش همه درگیریم.
اینجاییم که یکم حالمون خوب بشه پس۹ امین سالگرد این توییت مبارکمون 😍
امیدوارم از این قسمت لذت ببرید و بدونید که طولانی ترین قسمت لوتن تا به امروزه.
پس کامنت فرواوون میخوام چون شدیدا به انرژی هاتون نیاز دارم
ادیت نشده. پس اگر غلط املایی هست عذرخواهی میکنم
_ولی من دوست ندارم بریم
هری غر زد و کش موهای جمع شده بالای سرش رو شل کرد
_هیی لدفنننلوتن التماس کرد و چشماش درشت ترین حالت ممکن رو به خودشون گرفتن
هری نفسش فوت کرد و سویشرتشو داخل کوله چپوند
_میدونم قراره پشیمون بشم_نهههههه
لوتن مخالفت کرد و سرشو تکون داد . هری چشماشو چرخوند_داریم با زین و لیام میریم پیک نیک . بنظرت این ترسناک نیست؟
_نچ
لوتن نیشخند زد و ابروهاشو بالا انداخت._البته که برای تو ترسناک نیست . فقط منم که مورد حمله قرار میگیرم تو بهت خوش میگذره.
_لودن میاخب هیی
_تو همدست اونا نشو لازم نیست مراقب من باشی
هری زیر لب غرولند و دست به سینه روی تخت نشست.
لوتن تیشرتشو بالا کشید و صورتش رو قایم کرد تا هری خنده های ریزش رو نبینهبعد از چند دقیقه که پسر کوچولو خندیدنش تموم شد چشماش از زیر تیشرت بیرون آورد و قایمکی هری رو دید زد که همچنان به اون شکل نشسته و به لاک ناخن لب پر شده انگشتای پاش نگاه میکنه و لباش ناخواداگاه به سمت پایین خم شده.
روی تخت دراز کشد و سینه خیز و آروم آروم به سمت هری خزید.
میدونست هری داره نگاهش میکنه فقط میخواست اون پسر فرفری رو سر حال بیاره.
به کنارش که رسید دستاشو بلند کرد و خودشو از رون هری بالا کشید. پنجه های کوچولوش رو به لباس پسر بزرگتر گیر میداد و بالاتر میرفت تا وقتی رسید رو سینه هری و سرشو آروم بهش تکیه داد._لودن هیشه میاخب هیی.
لوتن گفت و صداش به خاطر لپش که چسبیده بود به سینه هری نامفهوم بنظر میرسید. اما همون لحن و صدای لوس و بامزه اش باعث شد هری حس قلقلک ته دلش داشته باشه._باشه خودتو لوس نکن برو وسایلت رو جمع کن الان اون دوتا عذاب الهی میرسن .
لوتن با داد زدن آخ جونی هری رو ول کرد بدو بدو به سمت کوله کوچولوش رفت.
****
_دارم بهتون میگم تا مقصد توقف نمیکنم اگه کسی کاری داره همین الان بگه .زین بلند بلند گفت موهاشو تو آیینه چک کرد
_عین پدربزرگا غر نزن زین
لیام چشماشو چرخوند پاهاشو رو داشبورد ماشین جا داد .
VOCÊ ESTÁ LENDO
Louten~[L.S]
Fanficیه اتفاق ساده و کوچیک باعث شد زندگی هری برای همیشه تغییر پیدا کنه . چه خوبه که از اتفاق های ساده و کوچیک ساده رد نشیم. این شما و این داستات زندگی هری و هم خونه جدیدش هم خونه ایی که از یک جعبه کفش کنار خیابون ، راه به آغوش گرم هری پیدا کرد. به زندگی...