من دارم میرم امتحان و عین سگ میلرزم
لعنت به گواهی نامه من راننده شخصی میخواستم.راضی بودم ازتون دیروز گلای تو خونه 😁
ووت و کامنت یادتون نره
بوس به نوک مماغتون.
.
._خواهش میکنم ... لطفا لطفا لطفا...
هری با التماس به ادم کوچولویی که رو به روش نشسته بود و یه دسته از موهاشو دور انگشتش پیچ میداد نگاه کرد
_اون ادمه خوبیه ...جدی میگم لوتن ...بذار دعوتش کنم خب؟
لوتن لباشو غنچه کرد و نوک بینیشو خاروند...هری داشت فکر میکرد چطور شد که اختیار همه زندگیشو داد دست اون نیم وجبی؟حتی رنگ لباسش رو هم دیگه لوتن انتخاب میکرد
نه اینکه ناراضی باشه یا شکایتی داشته باشه نه!
درواقع اصلا غلط میکنه شکایتی داشته باشه
اما مشکل اینجاست که خب یکم عجیب بود نبود؟قبل از لوتن اون یه ادم مستقل و خودساخته بود و حالا ؟
اگه گربه کوچولوی چشم آبی نباشه هری نمیدونه چطور باید حتی نفس بکشه !
_هووم؟
هری جواب سوالشو خواست و دم و لوتن رو اروم کشیدلوتن چشم غره رفت و دمش رو پس گرفت و دستشو تو هوا چرخوند
این یعنی
" هرکاری دلت میخواد بکن "_کمکم میکنی کیک بپزیم ؟
لوتن کلافه پوفی کرد_نایل کیک دوست داره
هری ادامه داد و سنسورای حسادت لوتن یهو فعال شدن ، نگاه کشنده ایی به هری انداخت و با دهنش صدای "نچ" دراورد_از اون کیک شکلاتیا که دوست داری...همونی که دستورشو تو برنامه آشپزی دیدیم .. هووم؟
هری با چرب زبونی گفت و خب معلومه که لوتن درمقابل کیک شکلاتی کم میاره.
شونه هاشو بالا انداخت و پسر فرفری تو صدم ثانیه مثل فشنگ از جاش پرید ، لوتن رو مثل عروسک برداشت و به طرف آشپزخونه دووید.
***
_لوتن شکلات...لوتن شکلات رو از بین انبوه وسایل پیدا کرد و براش برد
هری داشت ارد رو تو ظرف میریخت که با عطسه لوتن که کنارش ایستاده بود تمام ارد تو صورتش پخش شد_ااه فاک...لو
هری غرغر کرد و ارد رو از صورتش پاک کرد با حرص یه مشت ارد رو سر لوتن که داشت میخندید ریخت و جیغ اون پسر رو دراوردو این آغاز جنگ بود !
شکلات . ترافل . ارد .بیسکوییت هرچی که دم دستشون بود رو بهم پرتاب میکردنهری از پشت کانتر داد زد
_تسلیم شو !لوتن با میو جیغ کشید و اسمارتیز صورتی رنگشو پرتاب کرد و دوباره پشت کاسه همزن سنگر گرفت
_خودت خواستی...
هری با شیطنت گفت و شیری که ته فنجون بود رو به طرفش پرتاب کرد
لوتن جا خالی داد و شیر روی میز پخش شد
ČTEŠ
Louten~[L.S]
Fanfikceیه اتفاق ساده و کوچیک باعث شد زندگی هری برای همیشه تغییر پیدا کنه . چه خوبه که از اتفاق های ساده و کوچیک ساده رد نشیم. این شما و این داستات زندگی هری و هم خونه جدیدش هم خونه ایی که از یک جعبه کفش کنار خیابون ، راه به آغوش گرم هری پیدا کرد. به زندگی...