Vote ,comment and enjoy
_اوه پسر این معرکس..
_عجب کالکشنیه
_واوو زین ترکو....اخ لوتنهری جیغ زد و سعی کرد انگشت شست پاشو از دهن لوتن بکشه بیرون
_دوباره چیه ؟
هری چشماشو چرخوند و به پسر تقریبا همیشه عصبانی نگاه کرد.
لوتن با بی حوصلگی نفسشو بیرون داد و شونه هاش پایین افتاد_خب تقصیر من چیه حوصلت سر رفته ...میدونی منم زندگی و سرگرمی خودمو دارم...
لوتن کلافه موهاشو بهم ریخت و دوباره مرتبشون کرد
خب تقصیر اون چیه وقتی اخر هفته ها برنامه مورد علاقش پخش نمیشه و اون هیچ سرگرمی دیگه ایی نداره ؟ هریم که از سر ظهر سرشو کرده بود تو اون کتاب عجیب غریب و نمیذاشت لوتن بهش دست بزنه"هی اون کلی پولشه خرابش میکنی"
لوتن با یاد آوری حرفش دهنشو کج کرد و زبونشو رو به هوا دراورد و هری مبهوت نگاهش میکرد .
انگار که گربه کوچولو داشت با یه ادم خیالی جر و بحث میکرد و واسش زبون دراورد_داری خل میشی...
هری با خنده گفت و لگد لوتن به کف پاش خورد و قلقلکش داد
قهقهش با دیدن قیافه با نمک وعصبانی لوتن بلند شد و
گربه کوچولو دوباره با مشت و لگد و چنگ و دندون به جون انگشت شست هری افتاد_هی هی اروم
هری گفت و اونو از انگشتش جدا کرد
_میدونی میتونم ازت به خاطر این جراحت ها شکایت کنم !
لوتن رو گذاشت رو پاش ، رو به روی مجله ایی که تو دستش بود
لوتن برگشت و رو به بالا سوالی نگاهش کرد و هری زخمای چسب خورده رو دست و پاشو نشون داد گفت_بعد اونا میان دستگیرت میکنن و میبرنت زندان.
لوتن شکم هری رو چسبید و محکم بغلش کرد
هری دستشو پشتش گذاشت بدن کوچولوشو به خودش فشار داد_نترس کوچولو ...اگه اون سر دنیا هم ببرنت میام میدزمت و میارمت خونه...
هری گوششو قلقلک داد و لوتن ریز ریز خندید و صورتشو به شکم هری مالید
_هرچند تو اونقدر کوچولویی که از لای میله های زندانم رد میشیهری با شیطنت گفت .
لوتن چشماشو ریز کرد و جوری نگاهش کرد که انگار میگفت
"باز من به این رو دادم "_اوه این عکسا رو ببین خوشت میاد
هری ناشیانه بحثو عوض کرد و لوتن بیخال خیره نگاه کردنش شد و رو کرد به مجلهخب از اونجایی که اون متن و نوشته ها رو نمیفهمید کتابای مصور رو بیشتر ترجیح میداد
و چی بهتر از مجله های مد و فشن هری.با دیدن هر کدوم از اون مدلای عجیب غریب لوتن صداهای خاصی از خودش درمیاورد
و هری با دقت بهش گوش میکرد ببینه کلمه ایی میتونه بگه یا نه
اخرین باری که مستقیما راج این موضوع بحث کرده بودن هری مجبور به نقاشی اتاق شده بود
بنابراین ترجیح میداد میداد محتاط تر عمل کنه
YOU ARE READING
Louten~[L.S]
Fanfictionیه اتفاق ساده و کوچیک باعث شد زندگی هری برای همیشه تغییر پیدا کنه . چه خوبه که از اتفاق های ساده و کوچیک ساده رد نشیم. این شما و این داستات زندگی هری و هم خونه جدیدش هم خونه ایی که از یک جعبه کفش کنار خیابون ، راه به آغوش گرم هری پیدا کرد. به زندگی...