یونگی در و با پاش کوبید و بازش کرد.
جیمین هیکلشو انداخته بود رو یونگی و یونگی احساس سنگینی میکرد.
وزنش زیاد نبود ولی کل راه از ماشین تا دم در و اینطوری اومده بودن.نفس نفس زد و جیمین و انداخت روی مبل دم در و غر زد:
-بگیر بشین!نفس های عمیق جیمین گردن یونگی رو هدف قرار داده بودن و باعث ایجاد تنش عجیبی رو بدن پسر میشد.
+من باید صورتمو بشورم...
یونگی اهمیتی نداد و به سمت یخچال رفت تا ببینه چیزی داره که کوفت کنه یا باید طبق معمول صدای غار و قور شکمشو تحمل کنه...
جیمین با احتیاط پاشد و دنبال دستشویی گشت.
اخر سر جلوی یه دری وایستاد و بعد به ارومی بازش کردیونگی با دیدن قفسه ی خالی یخچال دستشو کلافه کوبید روش و غر زد.
با اخمایی که بین ابروهاش نشسته بود برگشت سمت راهرو تا ببینه اون پسر رو مخ کجا رفته.
وقتی قطرات اب به صورت جیمین راه پیدا کرد جیمین حس کرد که بالاخره پوستش داره اکسیژن رو مزه مزه میکنه.
یونگی با انگشتای کشیدش روی ٱپن ضرب گرفت و منتظر موند تا جیمین بیاد بیرون.
جیمین قلبش درد میکرد و نمیدونست که میتونه این درد سنگین قلبشو تحمل بکنه یا نه.
ولی به هرحال... از روشویی دل کند و بعد با بی میلی از اونجا خارج شد.
گرچه هنوزم نمیخواست یونگی رو ببینه ولی چاره ای نداشت. اون درگیر یه دیوونه شده بود.
یونگی با دیدن جیمین که لنگ لنگون از دستشویی میومد بیرون صداشو صاف کرد و اعتراض آمیز گفت:
-هی! حالا که قراره امشب اینجا بمونی باید برام جبران کنی!(حالا یک صدا باهم بگیم: جووون😂)
جیمین چیزی نگفت درواقع توانی برای حرف زدن نداشت فقط با بی حالی زل زد به چشمای سرد یونگی.
یونگی دروغ میگفت اگه میگفت که دلش براش نسوخته...
چشماشو از صورت خسته ی جیمین گرفت و به سمت یکی از کابینتای کهنه رفت و درشو باز کرد.
آسوده خاطر شد وقتی اون بسته ی کوچولو رو ته کابینت دید.حداقل یه بسته نودل داشت!
کشیدش بیرون و پرتش کرد روز میز آشپزخونه ی چند متریش.با کله بهش اشاره کرد:
-میتونی اینطوری جبران کنی...(میدونم شور و ذوقتون خوابید ولی خا منم کرم دارم 😂)
جیمین قدم های لرزونشو به سمت یونگی سوق داد و بعد گفتن جمله ی باشه اجوشی مشغول درست کردن نودل شد.
یونگی از پشت جثه ی کوچیک شو برانداز میکرد و به این فکر میکرد که چطوری باید اون جو سنگین رو از بین ببره...
BẠN ĐANG ĐỌC
Free Fall🍁
Fanfiction+داستانمون چه رنگی باشه یونگی؟میخوام سفیدش کنم تا خاص باشه~ چون داستان ترسناکیه! تو قاتل قلبمی و من بدون اینکه بفهمم مقتول داستان شدم. _چرا هنوز تلاش میکنی تا با رنگ سفید اون لکه های سیاه ننگ خاطراتتو رو از بین ببری؟؟؟ سفید رنگ قشنگیه ولی همه ی کثاف...