- ییشینگ.. چی.. چیشده..؟
جوابی نگرفت.. نگاه ییشینگ روی گردن سفیدش قفل شده و زبونش رو روی لبهاش میکشید.. اوه.. نکنه..؟
" نه نه جونمیون اصلا نترس. چیزی که تو فکر میکنی درست نیست اون خوناشام نیست.. قرار نیست صدمه ای بهت برسونه اون جانگ ییشینگه.. مهربون ترین آدمی که تابحال دیدی مطمعن باش اونم دوست نداره تو درد بکشی اصلا و ابدا.. آره اون کاریت نداره خیالت راحت.. اههه خدایا سرت رو ببر اونور نه نههه به گردنم نگاه نکن نمیتونی اینکارو کنی نمیتونی.. "
برعکس تموم افکار جونمیون، ییشینگ خیلی سریع سرش رو فرو برد توی گردنش و دندونهای نیششو فرو برد توی شاهرگ برجسته ای که بدجور توی چشمش بود و بهش میگفت " بیا بیااا همش مال خودته بیا ییشینگ تموم این خون مال توعع فقط یه گاز بزرگ بگیر.. " چی از این بهتر؟ دوتا سوراخ کوچیک ولی دردناکی روی پوست و رگ بانی ایجاد کرد و مجبور شد محکم بگیرتش تا به زمین نیوفته.. چشمهاش رو بست و شروع کرد به مک زدن. نوشید.. ازون خون شیرین و خامه ایش مینوشیدو هوم بلند و کشیده ای گفت.. لعنت بهش این عالی ترین بود..
- و.. ولم کن تروخدااا..
دوباره شروع کرد به گریه. درد داشت.. حس خیلی خیلی بدی بود. میتونست با تموم وجودش اون شدت خونی که با مک های کسی که کراشش بود از بدنش خارج میشه رو احساس کنه و خب همینش عذاب اور بود.. دستهای لرزونش رو برد بالا بین موهای مشکیه ییشینگ و توی مشتش گرفتشون. دستش رو محکم عقب کشید و همراه باش سر ییشینگ روهم عقب کشید. تموم التماسش رو ریخت توی چشمهای اشکیش و به چشمهای طلایی مرد بزرگتر خیره شد.. سعی میکرد توجهی به نفس نفس زدن، دندونهاش و لبهای خونیش نکنه فقط و فقط باید به دوتا مردمک سیاهرنگ چشمهاش خیره میشد..
- ییشینگ؟ عزیزم.. لطفا.. دیگه نمیتونم.. بذار برم چرا اینجوری میکنی بام..؟
- ساکت شو..
تلاشش نتیجه ای نداد و آخرین امیدش هم به باد رفت.. خب انگار امروز روز مرگش بود چون اینجور که فهمید، ییشینگ محاله از خونش دست بکشه و تا آخرین قطره خون توی رگهای بانی رو مهمون لبهای خودش میکرد.. اما اگه خوده بانی میدونست چه خون شیرین و خوشمزه ای داره، هیچوقت ییشینگ رو بخاطر اینکارش منع نمیکرد..
دوباره سرش رو برد توی گردن سفید و گاز گرفتنیه پسرک و چشمهاش رو بست. بو کشید. حس کرد که دیگه نیازی به خون نداره و فعلا باید این دوتا سوراخ کوچیک رو درمان میکرد تا خون شیرینش بیشتر از این هدر نره. تموم اونها مال خودش بود. خوده خودش..
زبونش رو روی مایع قرمز رنگ بیرون اومده از دوتا جای دندون خودش کشید و تمومشون رو از روی پوست سفیدش پاک کرد. بوسه ای روی گردن جونمیون زد و کمی صبر کرد تا کامل از روی بدن بی نقص پسرک از بین برن. وقتی مطمعن شد که حال جونمیون کم کم داره خوب میشه، لبخندی زد و نفس راحتی کشید. رفت بالا و روی لبهای صورتیش رو بوسید و دست کوچیکش رو گرفت.
YOU ARE READING
Bathory Yixing
Vampire•~哟' By Kim Zhang •~哟' Bathory Yixing -Descendant Of Countess Blood- •~哟' Sulay -Layho- •~哟' Happy End •~哟' Vampire, Romance, Smut, Fantasy, Nc18 •~哟' Start: 99,06,21 •~哟' End: 99,08,12 •~哟' Personage: Yixing, Junmyeon •~哟' Parts: 16 •~ باتوری ج...