Part 12

320 79 30
                                    

دوباره موهای پسرک رو ریخت توی صورتش و بانی کوچولو رو با همون اخمها و لبای اویزون شده ی کیوتش تنها گذاشت. برگشت و به سمت در چوبی و قهوه‌ای رنگی که ته سالن بود، رفت و دستگیرش رو گرفتو کشیدش پایین. واو.. بالاخره بعد از مدتها چشمش به حموم اصلیه عمارت خورد و واقعا هم باید واو میگفت . در واقع اصلا شباهتی به حموم نداشت ولی خب.. جایی بود که ییشینگ توش دوش میگرفت!

شیر های اب وان بزرگی که دست کمی از استخر نداشت رو باز کرد و به پله هایی که به طبقه ی بالا میرسیدن، نگاهی انداخت. طبق معمول همیشه میتونست اول یه دوش حسابی بگیره و بعد از این پله ها بالا بره و به اتاق مخصوص لباسهاش برسه و همونجا بدنش رو خشک کنه و لباساش رو بپوشه. همه نوع لباسی هم توی اون اتاق بین کمد ها مرتب چیده شده بودن چه کت و شلوار و چه لباس های قدیمی و متعلق به صد سال پیشش..

بالا تنش رو که از قبل لخت کرده بود پس دستش رو گذاشت روی کش شلوارش و همراه با باکسرش کشیدش پایین و از توی اینه ی مقابل به اندام جذاب و بدن خوش هیکلش نگاهی انداخت. تتو های پایین شکمش، روی ران هاش و دیکش.. پرسینگ هایی که به زیر دیکش زده و عملا دیک بیچارش رو سوراخ سوراخ کرده بود! ( میخواستم عکس بدم از چیزی که میگم ولی پیش خودم گفتم نه شاید یکی دوست نداشته باشه.. ) اما خب.. واقعا ازش یه ادم هات و سکسی درست کرده بودن و ییشینگ به همینم راضی میشد. نمیخواست بقیه رو با جذابیتش سکته بده حداقل تموم اون بقیه ای که طبق گفته ی خودش " به تخمای عزیزم " بودن! ولی الان جونمیون مهمترین بود.. اگه اون یکی از این رفتار های ییشینگ رو دوست نداشت ممکن نبود مرد بزرگتر براش تک تکشون رو از بین نبره..

دوش حموم رو برداشت و اب رو به بدنش گرفت به گردنش هنوز قطرات خون جا مونده و روی بالا تنش و کمی از پاهاش هم خونی بودن و بدتر از همه.. موهای زبون نفهمی که درست نمیشدن!!!

دستش رو روی پوست سینه و شکمش و در نهایت راه هاش کشید تا کامل خون هایی که همونجا پاشیده و بعد خشک شدن رو پاک کنه. بعد از اون دوش اب رو سرجاش گذاشت و وارد وان شد. کامل پاهای بلندش رو دراز کرد و سرش رو به دیواره ی وان تکیه داد. نفس عمیقی کشید و چشمهاش رو بست و برای خودش اهنگ ملایمی رو زمزمه میکرد. واقعا بعد از اون چهار روز به این حموم و استراحت نیاز داشت.. یک ساعت که توی اب گرم میخوابید خستگیش کامل در میرفت و بعد میتونست به نقشه هایی که برای بانی کوچولوی اون بیرون کشیده عمل کنه..

بعد از تموم کردن موز های توی بشقابش و کامل سر کشیدن شیرعسلش مثل یه بچه همونجا روی مبل ولو شد و اگه خجالتش از ییشینگ نبود قطعا همونجور همونجا میخوابید اما لباسی نداشت.. خودشم باید میرفت دوش میگرفت و بعد از لباسهای ییشینگ میپوشید تا بتونه.. بتونه چی؟ بعدش میخواست چیکار کنه؟ بعد از این قرار بود چه اتفاقی بیوفته؟ نمیدونست ییشینگ چه نقشه ای داره ولی جونمیون.. جونمیون بی اندازه دلتنگ مادرش و خونه ی خودشون شده بود. یعنی الان حال مادرش چطور بود؟

Bathory YixingWhere stories live. Discover now