با شنیدن صدای آلارم لعنتیی که معلوم نبود دقیقا کِی فعالش کرده از جا پرید. کش و قوسی به بدنش داد و بعد به اطراف اتاق نگاهی انداخت. هنوز لود نشده بود ولی میتونست بفهمه یچزی کمه.. چی کم بود؟ اوه.. سریع به تخت نگاهی انداخت و دنبال جونمیون گشت. اون نبود.. اون اینجا نبود پس کجا رفته.. با اخم غلیظی که بین ابروهاش جا خوش کرده بود دست به سینه لبه تخت نشست و فکر کرد.
" فکر کن ییشینگ.. کجا ممکنه رفته باشه؟ اون اینجا خواب بود اهان قبلش یادش نمیومد اینجا کجاست پس احتمالا رفته این اطراف بگرده. یا شایدم رفته یچیزی برای خوردن پیدا کنه گشنش بود.. باید برم طبقه پایین. "
سریع از جاش بلند شد و بدون اینکه اهمیتی به تخت نامرتبش بده از اتاق دویید بیرون و پله هارو با سرعت زیادی پایین رفت و خودش رو به آشپزخونه رسوند.
- جونمیون؟؟ جونمیون کجایی؟
صبر کرد تا جوابی بشنوه ولی حتی گوش های تیزش هم هیچ چیزی نمیتونستن دریافت کنن. نه صدای حرفی و نه حرکتی.. هیچی
اخمش غلیظتر از قبل شد و چشمهاش رو بست و سعی کرد تمرکز کنه تا اگه سیگنالی از سمت جونمیون داشت میومد، دریافتش کنه و تا چند ثانیه ی بعد هیچی.. حتی همونم نمیتونست دریافت کنه تا مطمعن بشه خوناشام کوچولوش نزدیکشه. با عصبانیت گلدون روی اپن رو برداشت و با فریادی که زد، انداختش رو زمین و به هزار تکه تبدیلش کرد..
- کجا رفتی؟ به چه حقی ترکم کردی؟؟؟ من تورو برگردوندم تا داشته باشمت حالا تو کجا رفتی لعنتی؟
تنها احتمالی که میتونست بده این بود که جونمیون به خونه ی خودشون توی سعول فرار کرده مس ییشینگ هم باید میرفت اونجا. اون قطعا باید بانیش رو برمیگردوند پیش خودش. حتی اگه نمیخواست!.. اون لعنتیه خواستنی همه جوره مال ییشینگ بود حق اینو نداشت که از چنگش فرار کنه. باید برمیگشت..
برگشت توی اتاقش و با شدت در کمد رو باز کرد. بهم ریخته بود.. عصبانیت و خشمش چندین برابر بیشتر از قبل شد و هیچ کنترلی روی خودش نداشت.. یکی یکی به تمون لباسهایی که مرتب سرجاشون چیده شده بودن چنگ انداخت و روی زمین پخششون کرد.
- پیدات میکنم.. قرار نبود اینجوری بشه لعنتی..
درست نفهمید چجوری از بین لباسهای پخش شده روی زمین، شلوار و تیشرتی رو برداشت و پوشیدشون سوییچش رو از روی میزش برداشت و رفت طبقه ی پایین و بعد از عمارتش خارج شد. پله هارو یکی یکی طی کرد و به ماشینش رسید. در رو باز کرد و سریع سوارش شد سوییچ رو وارد کرد و چرخوندش تا استارت بزنه و بعد از فشار دادن پاش روی گاز، شروع به حرکت کرد.
هوا کم کم داشت تاریک میشد و بعد از نیم ساعت رانندگی توی ترافیک خیابونهای شلوغ سئول تونست با گرفتن رد سیگنال های جونمیون، محل زندگیش و خونش رو پیدا کنه و حالا فقط داخل ماشینش توی کوچشون نشسته بود و فقط خیره شده بود به در. حقیقتا بعد از فرو نشستن خشمش جرعت مواجهه با جونمیون رو نداشت پس فقط همونجا نشسته بود بدون هیچ هدفی. چیکار میخواست بکنه؟ بره جلو و باهاش حرف بزنه؟ اونم جلوی خانوادش..؟ خب.. بره بگه چی؟ " هی جونمیون. میدونم اشتباه کردم ولی ببخشید که دزدیمت، خونت رو نوشیدم، داشتم میکشتمت و در اخرم خونم رو به خوردت دادم تا زنده بمونی. " اره قطعا با گفتن اینها میتونست تنفر جونمیون رو از بین ببره فقط میترسید بعدش جلوی همه ازش یه سیلی توی گوشش هم بخوره..
YOU ARE READING
Bathory Yixing
Vampire•~哟' By Kim Zhang •~哟' Bathory Yixing -Descendant Of Countess Blood- •~哟' Sulay -Layho- •~哟' Happy End •~哟' Vampire, Romance, Smut, Fantasy, Nc18 •~哟' Start: 99,06,21 •~哟' End: 99,08,12 •~哟' Personage: Yixing, Junmyeon •~哟' Parts: 16 •~ باتوری ج...