Part 2

309 102 2
                                    

با ذوق کتابهای درساش رو توی کیفش مرتب میکرد و از خوشحالی بالا و پایین میپرید. فردا قرار بود به آزمایشگاه برن و باز هم قرار بود با کراش جذابش وقت بگذرونه. حقیقتا فکر میکرد خیلی خوش شانسه که داره با جانگ ییشینگ چند ساعت توی آزمایشگاه سر یه میز حرف میزد و به زور اون درسش رو هم میخوند. با جانگ ییشینگی که خیلیها آرزوی حرف زدن باهاش رو داشتن و جونمیون اونقدری خوش شانس بود که بتونه به همه پز بده ییشینگ سونبه نیمش شده..

وقتی کارهاش برای فردا رو انجام داد به سرعت مسواک زد و رفت توی تختش. پتوی نرم و سفید رنگش رو روی خودش کشید و به پهلو خوابید و خیره به روبرو شد. آروم پلک میزد و کم کم خواب چشمهای براقش رو نوازش کرد.

صبح با تکون هایی که میخورد گیج پلکهاش رو از هم باز کرد و با چهره ی مهربون مادرش مواجه شد.

- جونمیونااا کوچولوی تنبله من نمیخواد بیدار بشه و بیاد سر میز؟

- اوومممم...

هنوز خواب بود و این واکنشش باعث خنده ی مادرش شد. سعی کرد پتوش رو که توی بغل گرفته و محکم فشارش میداد رو ول کنه و از جاش بلند بشه. لبه ی تختش نشست و سرش رو با حالت کیوتی برد بالا و چسبید به مادرش اروم غرغر کرد.

- خوابم میاددد

- کوچولوی تنبله من باید الان بیدار بشه بره مدرسه و بعدش بره دانشگاه. بعدش کلی وقت میتونه بخوابه الان که وقت خواب نیست باید بیدار بشیو بیای با منو پدرت صبحانه بخوری بعد بری مدرسه عزیزم. زودتر بیا پایین باشه؟

از مادرش جدا شد و تند تند سرش رو تکون داد و لبخندی زد. همونجور که مادرش بهش گفته بود سریع از جاش بلند شد و بدو بدو رفت سمت در دستشویی و صورتش رو شست. به خودش توی آینه نگاهی کرد و لبخندی زد. دستی بین موهاش کشید و اروم توی صورتش ریختشون و مورب توی پیشونیش مرتبشون کرد‌. اینجوری بیشتر دوست داشت و حس میکرد وقتایی که موهاش توی پیشونیشه نگاه ییشینگ هم روی صورت زیباش میموند.

با شنیدن صدای مادرش سریع از دستشویی بیرون رفت و بدو بدو از پله های خونه بزرگشون پایین رفتو خودش رو به میز رسوند. رفت و پشت صندلی مخصوص خودش بین پدر و مادرش نشست و دست برد تا یکی از نون تست هارو برداره و بتونه زودتر صبحونشو بخوره و بعد سواره سرویسش شه تا به مدرسش برسه.

تقریبا آخرای دومین کلاسش بود و جونمیون داشت لحظه شماری میکرد تا کلاس بعدی برسه و همگی برن توی آزمایشگاه و بتونه با فرد موردعلاقش اون ساعت کلاس رو بگذرونه. و چی بهتر از شنیدن صدای زنگ برای جونمیون بود؟ تا قبل از اینکه حرفهای معلمشون تموم بشه روموش سفیدش رو از توی کیفش کشید بیرون و زیرلب تا میتونست غر میزد.

" برو از کلاس بیرون دیگه زشته کچل.. زودتر برو مگه نشنیدی صدای زنگو؟ بروووو همه کلاسها دارن خالی میشن اونوقت تو هنوز اینجا داری وراجی میکنی وقت کلاست تمومه.. هوف خدایا چرا باید کلاس این میمون دقیقا قبل ا ساعت ازمایشگاه باشه و اعصاب منو خورد کنه.‌. "

Bathory YixingDonde viven las historias. Descúbrelo ahora