Chapter 38

8 2 0
                                    

لكسي- شنبه- ٥ مِي

سر ميز شام نشسته بوديم. با اينكه از اخرين باري كه با پدر و مادرم و جيك سر ميز بودم فقط چند ماه گذشته بود، حس ميكردم به اندازه چند سال بزرگ شدم!

ذهنم مشغول بود و اشتها نداشتم. با چنگال با غذاي توي بشقاب بازي ميكردم و فكر ميكردم كه چجوري سر بحث رو باز كنم.

-عزيزم غذا رو دوست نداري؟؟

سرمو اوردم بالا و به مامانم جواب دادم: نه چرا! چرا دوست دارم!

-پس چرا لب نميزني؟ سرد شده؟

-نه نه عاليه!

يه تيكه مرغ گذاشتم تو دهنم و زيرچشمي به بابام نگاه كردم.

ساعت آونگي هشت بار صدا داد و با هر صدا بهم ميگفت كه دارم وقت از دست ميدم. فردا شب بايد برميگشتم لندن و هنوز هيچ اطلاعاتي نگرفته بودم.

چشمامو چند ثانيه بستم و بدون مقدمه يهو پرسيدم: جود كيه؟!

سومو اوردم بالا كه ري اكشن مامان و بابامو ببينم.
بابام دست از جويدن لقمه تو دهنش برداشت و در حالي كه لپش پر غذا بود بي حركت بهم خيره شد! مامانم هم كه داشت مرغ هاي جيك رو تيكه ميكرد چاقو رو گذاشت كنار و با لبخند مصنوعي اي به اميد اينكه اشتباه شنيده باشه پرسيد: چي عزيزم؟

مصمم تر براي رسيدن به جواب سوالام تكرار كردم: جود! جود لا كيه؟

مامانم در حالي كه زير چشمي به جيك نگاه ميكرد با نگاه معنا داري بهم گفت: الان اين وسط؟ يهو؟ چيزي شده لكسي؟

جواب ندادم. به بابام كه سعي ميكرد چهره ريلكسي از خودش نشون بده نگاه كردم. بالاخره لقمشو قورت داد و در حالي كه از توي پارچ توي ليوانش اب ميريخت گفت: هر چي لازم بود بدوني بهت گفتيم!

كارد و چنگالمو گذاشتم روي ميز و گفتم: نه بابا نگفتين! من ديگه داره ٢٠ سالم ميشه...

-و براي همين بايد درباره دوست قديمي پدرت بدوني؟ لكسي معلوم هس تو چته؟

حرف مامانمو كامل كردم: دوست قديمي پدرم كه فكر ميكنه باباي من زنشو كشته!

-لكسي!
مامانم با عصبانيت كوبيد رو ميز و بهم خيره شد.
صندليشو كشيد عقب و در حالي كه بشقاب جيك رو از جلوش برميداشت بهش گفت: بيا بريم تو نشيمن غذا بخوريم عزيزم.

وقتي مامانم و جيك به اندازه كافي دور شدن، به بابام نگاه كردم و ملتمسانه گفتم: بابا! من ميدونم مقصر اون اتيش سوزي تو نبودي! ولي من بايد بدونم چي شده!

قبل از اينكه بپرسه "چرا؟" ادامه دادم:
-اگه اون ادم هنوز اون بيرون باشه چي؟ اگه هنوز فكر ميكنه تو زنشو كشتي و ازت متنفر باشه چي؟ بابا اگه يه روز تصميم بگيره ازت انتقام بگيره چي؟

Beneath the liesDonde viven las historias. Descúbrelo ahora