3

299 24 5
                                    

hey BOY who the hell are you?

_بلاخره بهوش اومد
_اوه سباستین پسرم
صدای زنی که گریه میکرد و مدام صدا میکرد پسرشو*
_سباستین چشماتو باز کن عزیزم
صدای پر بغض مادرش*
ولی... صب کن ببینم!
سباستین؟ این دیگه کدوم خریه؟
چشمامو باز کردم! البته به زور و دردناک
اولین چیز نور های سفیدی بودن که چشممو اذیت کردن
_اوه خدای من پسرم، خدایا ممنونم، عزیزم عزیزم من اینجام مادرت منو ببین
دوباره؟ چی میگه این زنه؟
چشمامو باز کردم میخواستم ابرو در هم بکشم ولی صورتم درد میکرد و همینطور کل بدنم حتی جون نداشتم انگشتامو تکون بدم فقط میتونستم پلک بزنم که اونم یه مرتیکه یابو اومد دست انداخت تو چشممو با اون چراغ قوه تخمیش نور انداخت تو چشمم!!! فاک! اگر میتونستم حرف بزنم قطعا بهش میگفتم مادرجنده کونی اگر میخوای مطمعن بشی میبینم میتونی ازم بپرسی!
حداقل سرمو تکون میدادم... خواستم تکون بدم که حس کردم تو سرم یه تن سیمان ریختن و انقدر سنگینه که تکون نمیخوره و آره فاک من فلج شدم احتمالا! و این دکتره داره کار درستو انجام میده.
بعد ازینکه مرتیکه رفت کنار از جلو چشمام صداشو شنیدم که داشت با اون زنه حرف میزد
_تبریک میگم خانم مارکز انگار معجزه شده امیدی به بازگشت پسرتون نبود با وجود اون تصادف وحشتناک!
چی؟؟ ؟ تصادف؟ پسرتون؟ من پسره اینم؟؟
من کی تصادف کردم؟؟؟
تمام سوالاتم بی جواب موندن و تا سه روز همینطور فقط به صورت گیاهی با خودم حرف میزدمو نگاه میکردم به بقیه
تنها تفاوتم با گیاه این بود که فهمیدم فقط یه مادر دارم و هیچ فامیل یا خانواده ای درکار نیست ازین جهت خوبه اما از یه جهت دیگه فهمیدم سباستین مارکز ینی من گی بودم یه دوس پسر خیانت کار داشتم که بعد ازینکه از پیش اون برمیگشتم پریدم جلو یه تریلی و خودکشی کردم اما الان بعد از یک ماه کما به زندگی برگشتم!
اوه راستی تو این سه روز از مادرم خوشم اومد یه جورایی خوش هیکله خوشگله بهش نمیاد مادر من باشه و مهربونه باهام حرف میزنه از تو چشمام میفهمه من چی میخوام و این خیلی خوبه لازم نیست دیگه بگم گشنمه یا چرا تصادف کردم همه چیزو سریع میفهمه :)

روز چهارم  شد و دیگه کم کم میتونم حرف بزنم اولین بار وقتی نیلا (مامانش) داشت با پرستار بخش لاس میزد دستش خورد به ظرف سوپ روی میز و همش ریخت روی دی... اهم.. اونجای حساسم داد زدم و بلند گفتم فااااک
زبونم باز شد! :|
تخمی ترین نوع باز شدن زبون!
ولی الان راحت میتونم حرف بزنم چندتا سوال پرسیدم اول اینکه اسم دوس پسرم چی بود؟
نیلا هم یه لبخند قشنگی زد و گفت :آکی
(😈هاهاهاهاااااا)
سرمو تکون دادم و یه قلپ دیگه از پاکت شیرموزم خوردم
نیلا گفت: عجیبه برام تو همیشه از شیرموز متنفر بودی!
با ارامش گفتم:ولی من الان عاشق شیرموزم!
نیلا بازم لبخند زدو مادرانه سرمو نوازش کرد.

راستی! گفته بودم چه شکلی ام؟ خودمم باورم نمیشد ولی خیلی خوش قیافه ام!

I'm in hellWhere stories live. Discover now