*15*

90 11 31
                                    


جنگ رز سرخ

اون صحنه ها و بوی خون و آهن  حس تهوع رو به شرو میدادن ولی با این همه دلش نگران شیطانش بود و میخواست هرچه زودتر از خوب بودن حالش مطمعن بشه و به سرعت با سباستین رفتن سمت قصر اصلی و با دیدن جو متشنج حاکم بر فضا هردو نگاه هم کردن و دوییدن سما تالار اصلی پادشاه!

در حین دوییدن لحظه ای شرو نگاه سنگینی بین جمعیت درحال رفت و آمد روی خودش حس کرد و به سمتش نگاه کرد و سایه ای آشنا و عجیب دید اما این ها چند لحظه بیشتر. دوام نداشتند و از دیدش محو شد.
وقتی به تالار رسیدن سرباز های محافظ با استشمام بوی خون شرو متوجه سِمَتش شدن و در ها رو براشون باز کردن.
شرو تا کاگوری رو دید با چشمای اشکی و گلوی پر از بغض دویید و محکم بغلش کرد، معشوقش هم کمی ازش نداشت و فورا دستاشو دور دخترک ظریف و ضعیفش حلقه کرد و موهای خوش عطرشو بویید و بویید، بوسید و بوسید.

سباستین تک سرفه ای کرد و باعث شد اون دوتا به لحظه برگردن و متوجه اتفاقات اطرافشون بشن، پسرک گلوشو صاف کرد و سعی کرد مودبانه با شاه شیاطین فعلی برخورد کنه. بلاخره اون شخص شاه شیاطینه!

"سرورم برادرتون براتون پیغامی گذاشته که امروز وقتی دنبال بانو بودم دریافت کردم."

شرو همراه کاگوری رفت روی پاش روی مبل سلطنتی نشست و به مکالمات اون دو گوش داد.
"بگو!"

"مثل اینکه ردی از طرف پیدا کردن که نشون میده حدودا یک ماه انسانی پیش رو زمین دیده شده و میخواسته جون یکی از انسانها رو بگیره اما موفق نشده ولی بدلایلی از محدوده حصار انرژی خارج شدهو حالا هم این بدبختی به بار اورده."

شرو بعد از شنیدن حرفای سباس از رو پای کاگوری پایین پرید و با تعجب سمتش رفت:" این.. این یارو شاه بازنده بوده؟؟؟؟؟ "

سباس با گیجی سر تکون داد
شرو با عصبانیت و خنده پرسید" بهم بگو که ایران نبوده؟!!! "
سباس اخم کرد" این اطلاعاتو میخواستم خصوصی تر به رئیس بگم تو از کجا میدونی؟"

شرو دستو تو موهاش فرو برد و رو زمین نشست به جایی خیره شد و انگار اوار رو سرش خراب شده.
کاگوری سمتش رفت و نشست رو زانو هاش کنارش
"یعنی فکر میکنی اون شیطانی که اون موقع پرتش کردی همونه؟"
شرو با گیجی نگاهش کرد و بعد چند لحظه با تعجب شدیدی پرسید" تو از کجا میدونییی؟؟؟؟؟"
کاگوری لبخند زد"عزیزم یادت رفته که از وقتی بوسیدمت روحتو برای خودم کردم؟ تمام نفسهاتو حتی!"
شرو دستاش شل شد و قیافش وا رفت...
سباستین وسط عاشقنشون پرید و گفت" خبر بد اینه که این یارو دشمنی دیرینه با شرو داره..."
هر دو برگشتن سمتش، یکی با تعجب و کنجکاوی و دیگری با عصبانیت و ایما اشاره که چیزی نگو.
سباستین هول شد و سرفه کرد" نه نه چیزه ینی با شلو خادمم"
شرو پوکر فیس نگاهش کرد و بعد برگشت سمت کاگوری که بلندشده بود الکی سعی داشت خودشو حواس پرت نشون بده
دخترک از جاش بلند شد و گفت"هرچقدرم ساده باشم دیگه احمق و خنگ و کر نیستم، واضح شنیدم گفتی یارو با من مشکل داره."

I'm in hellOnde histórias criam vida. Descubra agora