با صدای جیغ داد بیرون دستم رو گوشام گذاشتم، خسته
شده بودم تا کی این روال ادامه داشت ...
با صدای شکستن چیزی و بعد صداي جیغ مامانم خشکم زد ی لحظه از شدت ترس نفس کشیدنم فراموش كردم ،نمیخواستم برم بیرون نمیخواستم با چیزی که تو فکرم بود روبه رو شم ولی نتونستم ، اروم
با قدم های لرزون در اتاقو باز كردم، با باز شدن در، در خونه
محکم بسته شد و با دیدن بدن غرق خون و لرزون مامان
بهتم زد ، کل بدنم شروع به لرزیدن کرد توانمو برای ایستادن
از دست داده بودم فقط خودم رسوندم به تلفن خونه با
گریه به بیمارستان زنگ زدم و بعد چند دقیقه انتظار اورژانس اومد و مامان بردن و منم همراهشون رفتم.
تمام مدت راه به چهره رنگ پریده مامان خیره بودم حتی یک ثانیه
ازش چشم برنمیداشتم تو شک بدی بودم وقتی رسیدیم بیمارستان سریع بردنش اتاق عمل ومن توی راه روی
سفید بیمارستان تنها موندم اروم خودم به یکی از صندلی ها رسوندم ،نمیدونم چقدر گذشته بود که زانو
هام بغل کرده بودم از ته دل گریه میکردم، تا بالاخره در اتاق عمل
باز شد تخت مامان در حالی که ی ملحفه ی سفید روش
کامل پوشونده بود اومد بیرون نمیخواستم باور کنم که
مرده نمیخواستم تنها شدنمو باور کنم با صدای شکسته
ای بلندی اسم مامان صدا میزدم یکی از پرستار ها
من تو بغل خودش کشیدم بلند بلند گریه میکردم مامان
مگ نگفتی تا وقتی ی آلفای بالغ نشدم تنهام نمیزاری
تو گفتی همیشه پیشمی و تنهام نمیزاری مامان چرا
زیر قولت زدی .جونگ کوک ( زمان حال)
+اه پدر بزرگ بسه دیگه
_به این زودی خسته شدی مرد جوان
+پدر بزرگ تا کی قراره روی تردمیل مثل پلنگ بدوام
_تا وقتی من میگم ادامه بده
بعد نیم ساعت روی تردمیل بودن نفس برام نمونده بود
لعنتی پدر بزرگ خیلی سخت گیری میکنه برای ورزش
کردنم ،بعد خوردن آب به سمت صدای پدر بزرگ برگشتم_کوک بعد از اینکه حموم کردی ی لباس درست میپوشی
امشب خانواده پارک میان برای مراسم ازدواج تو و
پسرشون جیمین+چییییییییییی؟؟؟
_همین که شنیدی مرد گنده برو حموم و بعد ی لباس
درست و حسابی بپوشبا اومدن اسم جیمینم تپش قلب میگرفتم حالا قرار بود
باهاش ازدواج کنم، اه خدا نمیدونم چه زوریه اون منو
دوست (بغض کرد) ن ..نداره آه حولمو برداشتم رفتم
سمت حموم ، بعد از حموم کت و شلوار ی دست مشکی
رو پوشیدم به خودم تو آینه نگاه کردم خیلی فرق کرده
بودم دیگه اون چهره ی نوجوون طورمو نداشتم الان با اینکه
بیست سه سالمه ی چهره مردونه دارم و همین حس
بزرگ بودن بهم ميده (اعتماد به نفس بابا تو هنوز بیبی هستی ) رفتم پایین خانواده پارک اومده بودن با دیدنش
لبخند پر رنگی زدم خیلی وقت میشد اون چهره معصوم
ندیده بودم عجیب بود اون از قبل معصوم تر و ظریف تر
شده بود بعد از سلام کردن بحث ازدواج باز کردن تمام
مدت با استرس به جیمین نگاه میکردم حتما مخالفت
میکنه ولی برعکس انتظارم هیچ عکسالعملی نشون نداد
فقط تو فکر بود حتما تو فکر اینه چجوری به دوست دخترش بگه...جیمین
به هيچ عنوان راضي نبودم ازدواج با کسی که
بهش علاقه ای نداری مسخرست با نگاه های کوک متوجه
شدم تنها منم که ناراضیه ،اه خدا به خیر کنه اوووه
من تازه دیدم این چرا اينقدر عضله آورده صورتش چقدر
تغییر کرده... اون به کل ی نفر دیگه شده بودسیلامممم گل های تو خونه
چطورید این از پارت اول اولین بارم هست امگاورس
مینوسم امیدوارم خوشتون بیاد بوسسسسس بهتون ❤️❤️❤️❤️ 3:تا فعلا میدونم کم بازدید میخوره ولی کم کم زیاد میشه لایو گایز 😺❤️
YOU ARE READING
love And Winter ❄️:)#kookmin
Fanfictionاسم: بی نام ( گشادیه دیگه ) ژانر :امپرگ _امگاورس_رومانتیک _اسمات کاپل: کوکمین_ویمین_هوپمین:) خب: جونگ کوک نوه آقای جعونه که تو سن سیزده سالگی مادرش به دست پدرش کشته میشه و بدون پدر و مادر با پدربزرگش ثروتمندش زندگی میکنه ما بین این قضایا جونگ کوک...