Part 11

922 160 7
                                    




قسمت یازدهم 

نگاه ییبو خشک شده بود روی انگشتهای قفل شده ی خودش و ژان . این چند روز مثل یک رویا گذشته بود . هر بار که چشم هایش را می بست و بازشان می کرد می ترسید از اینکه همه چیز واقعا یک رویا بوده باشد. او و ژان آن چند روز باقی مانده را تقریبا به هم چسبیده بودند، کنار هم می خوابیدند، کنار هم غذا می خوردند، با هم بیرون می رفتند و حتی با هم دوش می گرفتند که اغلب این دوش کشیدن از آنجایی که نمی توانست مانع لمس کردن همدیگر شوند  ساعت ها طول می کشید.

ژان که متوجه نگاه خیره ییبو روی دستهایشان شده بود ، لبخندی زد 

: انگار برای هم درست شدن 

ییبو آرام سرش را تکان داد 

: اوهوم 

ژان دست ییبو را بالا آورد و به لبهایش چسباند، تماسی که می لرزاند همه وجود هر دویشان را ، چطور می توانستند منکر این همه عشقشان به هم شوند، این همه آرامشی که موج می زد میان آن نگاه های گاه و بیگاهی که از هم می دزدیدند. لبهای ژان چند ثانیه روی آن دستهای سفید ماند. هر لحظه و هر ثانیه که هر این تماس ساده ادامه میافت طوفانی کوبنده توی دل ییبو شکل می گرفت ، طوفان آنقدر ویران کننده بود که همه وجودش را در هم می شکست و نشانش می داد این عشق ژان است که او را دیوانه می کند. 

ژان بالاخره رضایت داد به این بوسه پایان دهد با اینحال بلافاصله صورتش را به طرف ییبو خم کرد و لبهایشان را روی هم فشرد. غافلگیرانه ولی شیرین تعریف ییبو از این بوسه بود، هر دو روی صندلی های جت خصوصی ژان نشسته بودند، پایان دور ماندن چند روزه شان از کار فرا رسیده بود و اکنون راهی چین بودند.

لبهایشان آرام روی هم تکان می خورد، بعد از چند ثانیه ییبو سرش را عقب برد 

: ممکنه یکی ببینه 

ژان که از قطع شده بوسه شان راضی نبود دوباره صورت را نزدیک برد : کسی نمیاد 

: ولی مهماندار 

ژان بی توجه به اعتراض ییبو سرش را میان گردن پسر برد 

: این لباستو دوست دارم صورتی خیلی بهت میاد ... کیوت میشی

ییبو اخمی کرد و ژان را کنار زد، لبهایش را جلو داد 

: من کیوت نیستم 

ژان خندید و سرش را تکان داد. مهم نبود ییبو چندبار منکر این قضیه شود ولی تقریبا همه اطرافیانش او را کیوت می دانستند . ییبو معتقد بود یک مرد بالغ و خیلی کاریزماتیک است ولی خب این عقیده نمی توانست مانع خانواده ، دوستان و حالا دوست پسرش شود که لپش را نکشند و او را بامزه و بیبی نخوانند. 

ژان دوباره سرش را به ییبو نزدیک کرد و اینبار آرام زمزمه کرد

:  خیلی هم سکسی میشی

Forever & everything (Complete) Onde histórias criam vida. Descubra agora