part 13 : im sorry dont leave me !

3.5K 599 63
                                    


ووت یادتون نره 😉

از فرودگاه خارج شد و هوای تازه ی شهره نیویورک رو نفس کشید .. بلخره به شهری رسیده بود که تهیونگش هم اونجا بود .. چه هوایی بهتر از این ...

راننده تاکسی چمدون هاشو توی صندوق گذاشت و بهش اشاره کرد که زودتر بشینه تا به سمته هتل راه بیوفتن ...

با صدای بلنده جین که داشت میگفت ' جئونه عوضی بشین دیگه ' حواسش رو جمع کرد و سواره ماشین شد ...

قبل از راهی شدن حسابی به خودش رسیده بود ‌..چون دلش نمیخواست تهیونگ ، با اون وضعه قیافه ببیندش ...

* جانگکوک ...باتوام حواست کجاس ؟

_: اوه ببخشید هیونگ ...یه لحظه حواسم ..

* میدونم حواست کجاس نمیخواد بگی ...میخواستم بگم فردا اگه رفتیم اون کمپانی تا تهیونگ رو دیدی دیوونه بازی درنیاری .. چون اون الان هزارتا بادیگارد داره و اونا میکشنت ....

_:عاح .. سعیمو میکنم ...

جین سری تکون داد و بعد از خستگی روی صندلی ماشین خوابش برد ...و جانگکوک چقدر ازش ممنون بود که اون روز با اون دوتا سیلی از خواب بیدارش کرده بود ...

خوابی که تهیونگش رو توش نمیدید ... خودش بود ...نه ببخشید ..خودش بود و دیواره سیاهی که دورش بالا می رفت ...

قطره های بارونه ماه نوامبر رو شیشه ماشین میزد و بخار هایی ایجاد میکرد که انگشته جانگکوک رو به خودش جذب میکرد ...

سرش رو به شیشه تکیه داد و چشماش رو بست ، میدونست فردا لا دیدنه تهیونگ نمیتونه خودش رو کنترل کنه ‌‌...نمیتونه زیبایی های اونو ببینه و صورتش رو غرقه بوسه نکنه ....

با انگشته اشاره اش یه قلب روی شیشه کشید و به دو قسمت تقسیمش کرد ....و حرفه T و j  رو دو طرفه قلب نوشت ...دلتنگی رو با تمومه استخون های بدنش حس میکرد ..بوی موهاش ..صدای خنده هاش ...

بعضی افراد زمان زندگی کردنشون با ما خیلی کمه اما جوری وابسته اشون میشی که حس میکنی قبل از تولدت هم بوده .....جانگکوک هم همین حس رو داشت ...پسری که از نا کجت آباد سرو کلش پیدا شد  ...پسر کوچولویی که عاشق گلای رز بود ...
پسری که تهیونگ بود ...

____________________________

+: گوش کن پنبه ای ...اگه دنبالم بیاد یعنی دوسم داره ..اگه نیاد هم که ..خب ..حتما دوسم داره ولی خسته اس ..اخه یادمه وقتایی که میرفت سره کار خسته میشد و شونه هاش رو کش میداد .....

روبه خرگوشه سفیدش داشت خاطراتی که از جانگکوک تو ذهنش میومدن رو میگفت و سعی میکرد اشک هاش روی صورتش نریزه ‌...چون پنبه ای ناراحت میشد....

+: اوه تو فک میکنی میاد دنبالم مگه نه ؟ ...اخه من خیلی خسته ام ...اون خانومه همش بازومو فشار میده  ...نگا کن کبود شده ...

The angle of my heart [Completed]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon