part 9 : blowjob

4.8K 705 152
                                    


" تهیونگ من بهت گفتم بیای اینجا ، همین الان "

پشت دره اتاق نشسته بود و به ضربه های نسبتا محکمی که جانگکوک به در میزد توجه نداشت ..

" تهیونگ اون‌کار درد نداره عزیزم درو باز کن "

+ نه ، باز نمیکنم میخوای دعوام کنی ..

" شت ..درو باز کن ببین برات چی خریدم کاریت ندارم باز کن "

این اتفاق درست لحظه ای افتاد که بین پاهای جانگکوک نشست و با چشمای پاپی طورش بهش زل زد ..

اون کاری که اسمش بلوجاب بود رو قصد داشت انجام بده اما با پایین کشیده شدن زیپ جانگکوک و دیدن اون هیولای مانستر سایز درست جلوی صورتش ، فرار کرده بود و الان تو اتاق پشت به در نشسته بود ...

میدونست که چقدر جانگکوک رو عصبانی کرده و منتظر بود هر لحظه اون در رو بشکنه و مثل شخصیت های کارتونی که از سرشون دوده قرمز بیرون میزنه وارد بشه ..

" تهیونگی درو باز کن کاریت ندارم برات دونات خریدم درو باز کن "

+ من به حرفت گوش ندادم من پسره‌ بدی بودم..

جانگکوک میدونست که تهیونگ چقدر حساسه ؛ اما فاکی ترین لحظه ی عمرش این بود که تهیونگ بین پاهاش چشاش رو بهش دوخته بود و با دهن باز دیکش رو نگاه میکرد...

هنوز هم شق درد داشت ولی رفته بود و برای اون بچه گربه ی کیوتش دونات شکلاتی با آب سیب خریده بود ، البته اگه نگاه های عجیب زنه همسایه به خشتکش رو درنظر نگیریم ...

کلافه از دست جواب ندادن های تهیونگ ، رفت و روی مبل نشست بعد از حدود یک ربع در اتاق با صدای ارومی باز شد و تهیونگ با سره افتاده و چشمای قرمز از اتاق خارج شد ...

+ من متاسفم ، من ادمه مسخره ای هستم و همش گریه میکنم تو میتونی منو بفرستی برم خونمون تو میتونی منو ول کنی و دیگه بغلم نکنی ...اما ..اما من دوستت دارم ..کوکی ..

نتونست حرفش رو تموم کنه و اشک هاش از روی صورتش رو پارکت های قهوه ای سوخته ی خونه میریخت ...

جانگکوک با دیدن اون صحنه و گریه های تهیونگ سریع بلند شد و سفت اون رو بغلش کرد طوری که گریه های تهیونگ شدت گرفت و دستاش دو دوره کمره جانگکوک حلقه کرد ..

"بیبی احمقه من اینو بدون تو حتی اگه بدترین کار هارو هم بکنی من ولت نمیکنم من دوستت دارم تهیونگ ، خوشم میاد وقتایی که کارتون میبینی ، وقتایی که برام پرحرفی میکنی و کله اتفاقات روزت رو تعریف میکنی ..."

+ راس میگی ؟ تو فک نمیکنی که من زیادی بچم ؟ ...

" تو بیبی کیوت منی هر چقدرم بچه باشی "

حالا که خیالش کمی راحت تر شده بود اروم سرش رو روی شونه های پهن جانگکوک گذاشت و نفس عمیقی کشید چقدر خوشحال بود که اونو پیدا کرده ، اما همه چی حتی خوشی ها هم زودگذره ...

The angle of my heart [Completed]Where stories live. Discover now