part 4 : youre smell like baby

4.9K 862 35
                                    

پسره ی احمق پاشدی رفتی بار اونوقت الکلم خوردی اکه نامجون بفهمه تیکه پارم میکنه وااای باورم نمیشه اون رفتار های احمقانه رو میکردم برا همینه که نامجون میگفت نوشیدنی الکلی نخورید ..
چیزی نیست تهیونگ به خودت مسلط باش و وقتی اون عوضی رو دیدی طبیعی رفتار کن ..
صدای پایی اومد و سرمو برگردوندم که دیدم جونگکوک با قیافه اخمو و خوابالوش داره پایین میاد ..
موهای سیاهش بلند شده بود و بالای سرش با یه کشه مشکی بسته بود وای خدا اون خیلی جذابه ... احمق نباش تهیونگ اون از پاکی تو سو استفاده کرد ...
جونگکوک : هی بیبی ..
تهیونگ : سلام صبح بخیر ..
جونگکوک : اومم انگار یکی اینجا خجالت میکشه ...
انگشتشو چندبار به لپاش زد و اشاره کرد ..
جونگکوک : خب .. میدونی این کبودی های ریز جای گاز گاز های جنابعالیه ...
وای خدا الانه که از خجالت آب شم و تو زمین فرو برم و دوباره به شکل گله رز دربیام ..
تهیونگ : معذرت میخوام من کنترلی روی رفتارم نداشتم ..دیگه هیچ وقت همچین اتفاقی نمیوفته ..
جونگکوک : اما من اگه بخوام بیوفته چی ؟
تهیونگ : ببخشید ؟
تهیونگ : من کار دارم معذرت میخوام ...
قدم هامو تند کردم و به سمت باغچه رفتم هوووف اون خیلی خب خیلی جذابه و اون بازو هاش ...تهیونگ بس کن تا کی میخوای خیال پردازی کنی ...
با دیدن گل رز های صورتی و سفیدی که تو باغچه دراومده بود با ذوق سمتشون رفتم ..سلام کوچولو ها ...حتما تشنه اید ..مگه نه ؟
با اب پش زردی که روش عکس گله افتاب گردون بود بهشون اب دادم که همون لحظه بازتر شدند و زیبایی شون رو به درختای بزرگ نشون دادن .....
____________________
Jk pov

من چم شده لعنتی .. اون فقط یه پسره عادیه که داره به گلای تو حیاط اب میده همین هیچ دلیله فاکی وجود نداره که قلب من انقدر تند بزنه ..
اما جوری که با اون موهای طلاییش و هودی بزرگ آبیش که توش گمشده ...با گلا حرف میزنه خیلی خواستنیه ...
خواستنی مثل کلوچه های داغ کریسمس که از تنور درمیاد و دلت میخواد همون لحظه برداریش و گازش بزنی ..
این پسر هم برای من حکم همون کلوچه رو داشت و صد برابر خواستنی تر ...
اما اون زیادی پاکه ..زیادی مهربونه و من میترسم با نزدیک شدن بهش پاکیش رو بگیرم ..
اما نمیتونم هم ازش دور باشم ...
نمیدونم فک کنم باید خودمو با یچیزی سرگرم کنم تا یادم بره این پسره مو طلایی رو ...
با صدایی از فکرو خیال بیرون اومدم ..
تهیونگ : میدونی دید زدن ادما کاره خیلی بدیه ؟
خندم گرفت یعنی اون فهمیده بود که یه ساعته دارم دیدش میزنم ..
جونگکوک : خب اینجا خونه ی منه و منم حق دارم ببینم باغبون کوچولو چجوری از باغچه ام مواظبت میکنه ...
تهیونگ : من حسابی حواسم به بچه هام هست شما میتونی بری تو
جونگکوک : بچه هات ؟
تهیونگ : اره .... گل های رز و سنجاب ها و کفشدوزک ها بچه های من هستن ...
وای لعنتی قلبم الان وایمیسه ...
خنده هاش چیزه جذابیه که خیلی کم نشونش میده اما اون خنده ی مستطیلی لعنتیش بیش از حد خوشگله ...
جونگکوک : خیلی خب ..تهیونگ تو اهل کجایی ؟
هول کرد رنگش پرید که باعث کمی تعجب کنم ..سواله سخت یا شخصی ای ازش نپرسیدم که رنگش بپره ..
تهیونگ : خببب ..اممم ...من اهله ....چیز بوسانم ...
جونگکوک : اوو بوسان ..
تهیونگ: ا..اره
جونگکوک : خیلی خب .. تهیونگ پنجشنبه تولده یکی از دوستامه و منم همراهی ندارم میتونی باهام بیای ؟
تهیونگ : نمیدونم ..
جونگکوک : نگران نباش بیبی من هم اونجا پیشتم ..
تهیونگ : باشه ..

The angle of my heart [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora