part 5 : I think i love you

4.7K 822 34
                                    


مشغول اماده شدن برای مهمونی عی بود که تمام طول هفته درحال خرید براش بود و هنوزهم استرس رو داشت تو این چند هفته فهمیده بود که رو جانگکوک کراش زده و نمیتونه حتی یه ثانیه بیخیال نگاه کردن بهش بشه ..
مخصوصا وقتایی که تو حیاط ورزش میکرد و رکابیشو درمیاورد یا وقتایی که پله ها میشست و سیگار میکشید ..
همه باعث تکون خوردن عضلات قلب تهیونگ میشدن ..
الان هم بخاطر جانگکوک سعی کرده بود بهترین تیپ ممکن رو بزنه تا تو چشم اون جذابه عوضی خودی نشون بده ..
آرایش کمی کرد و برق لب قرمزش رو هم زد که دره اتاق باز شد و جانگکوک وارد شدن ..
تهیونگ: هی ..من شاید لخت باشم ..
جانگکوک : اوه معذرت میخوام پرنسس ..
تهیونگ چشم غره ای رفت و مشغول کارش شدکه صدای جانگکوک متوقفش کرد ..
جانگکوک : هی فک میکنی برای پارتی ساده انقدر آرایش لازمه ؟
تهیونگ: خب...من فقط یه برق لب زدم ..
جانگکوک : اما زیادی قرمزه ..
و شصستش رو روی لب های تهیونگ کشید و کمی از قرمزی اون رو کمتر کرد..
تهیونگ : من دوسش داشتم تو حق نداشتی اینکارو بکنی ..
جانگکوک : نمیخوام کسی بهت مثل هرزه ها نگاه کنه فهمیدی ته ؟
تهیونگ : هرزه ؟ ..تو به من گفتی هرزه ؟ هرزه تویی که شب تا مشغول بفاک دادن اینو اونی..
جانگکوک : تمومش کن
تهیونگ :من با یه برق لب هرزه میشم ؟ پس اون دوست پسرت احمقت که باید از زیره اینو اون جمعش کنی چیه ؟ تو حتی نتونستی نیاز های اونو برطرف کنی تا اینجوری نره زیره هر مردی
جانگکوک بلندش کرد و هولش داد رو تخت و با وحشیگری دستاشو بهم گره زد ..
جانگکوک : اون نبود که کات کرد من بودم ..و من جوری بفاکش میدادم که زیرم ناله میکرد و برای تند تر شدن حرکاتم التماس میکرد اما خب تو میگی اینجوری نیستی ..دوس داری امتحان کنی ؟ هااان ؟ جواب بده ‌...
تهیونگ : ولم کن عوضی من باهات هیچ جا نمیام ..
جانگکوک : تو میای چون من میگم و توهم حق نداری مخالفت کنی
تهیونگ : ازت متنفرممم ..
دستاش رو میکشید و سعی میکرد خودش رو نجات بده اما بیشتر از اون دلش شکسته بود و اشک هاش رو گونه هاش میریخت...
تو مسیر هیچ حرفی بینشون ردو بدل نشد و جانگکوک با همون اخم سنگینش مشغول فشردن فرمون لای انگشتاش بود ‌..
حس مالکیتی که براش بوجود اومده بود باعث میشد نزاره همه تهیونگو با اون رژ قرمز لعنتیش ببینن و به اندام وسوسه کنندش نگاه های تحریک امیز بندازن ..
جانگکوک :پیاده شو رسیدیم ..
تهیونگ بدون حرف پیاده شد و جلوتر از جانگکوک به سمت خونه رفت ..
وقتی داشت وارد خونه میشد چند تا پسری رو دید که دمه در بودند و دستشون لیوان پلاستیکی های قرمزی بود ..
پسر : اوه اوه ببین کی اینجاست ؟ یه بیبی بوی تویینک و کوچولو که از ددیش قهر کرده و اومده تا یکم مست کنه ..
تهیونگ بی توجه خواست رد شه که دستی روی باسنش نشست و فشارش داد ..
جانگکوک : احمق داری چیکار میکنی ؟
سریع به سمت تهیونگ رفت و بغلش کرد  ..
داخل خونه که رفتن بوی ماریجوانا و الکل هایی که میخوردن و همینطور بوی سکسی که از اتاق ها میومد باعث میشد تهیونگ به دماغش چینی بده و چندتا عق کوچیک بزنه ..
روی مبلی نشستن و به بقیه خیره شدن که بعضی هاشون مشغول رقص روی استیج بودن و عده ای هم گوشه کنار های اون خونه بزرگ درحال خوردن ویسکی و مست کردن بودن ...
با اوردن یه کیک بزرگ که روش پر از توت فرنگی و میوه های دیگه بود تهیونگ ذوق کرد و چشماش مثل یه بچه برق زد ..
جانگکوک با دیدن واکنش کیوتش خنده ای کرد و براش کمی از اون کیک رو برید ‌..
جانگکوک : بگیر ..
تهیونگ :خودم هم دست دارم و اینکاروهم میتونم بکنم ..
جانگکوک : لطفا بگیرش و ..معذرت خواهیمو قبول کن ..
تهیونگ بدون حرف کیک عزیزش رو گرفت و با چنگال به توت فرنگی روش حمله کرد ..
بدون توجه به کسی اون کیک خامه ای رو با لذت میخورد و خبر نداشت که یه خرگوش گنده ی تتو دار محوش شده..
لب های خامه ایشو بدون توجه به اطرافش لیس میزد و صدای های کیوتی درمیاورد که نشون میداد چقدر عاشق شیرینی جاته ..
جانگکوک : بزار کمکت کنم ..
و ا نگشتاش رو روی لب های تهیونگ کشید و خامه هارو پاک کرد و سمت دهن خودش برد و با اینکار ته خجالت کشید و گونه هاش صورتی شد ..
جانگکوک : این کیک چرا انقدر خوشمزه بود ؟ من از تو بشقاب خودم هم خوردم اما این انگار فرق داشت ..هوم ؟
تهیونگ: ن ..نمیدونم
حدودای‌ ساعت ۱۲ بود و تهیونگ سرش رو روی شونه های جانگکوک گذاشته بود و زانوهاش رو تو دلش جمع کرده بود ..
حالا وقتشه تهیونگ الان که سروصداها خوابیده باید بهش بگی..
تهیونگ : امم هیونگ..
جانگکوک : او چیشده تو گفتی هیونگ ؟ از عوضی و پلی بوی و فاکر تبدیل شدم به هیونگ ؟
ته سرش رو جلو برد و با لب هاش نوکی به لب های جانگکوک زد انقدر سریع و کوتاه بود که هرکسی از فاصله میدید فک میکرد خطای دیده و فقط سر هاشون بهم نزدیک شده ..
جانگکوک : این چی بود؟
تهیونگ :من ..خب من فک کنم ازت خوشم میاد ..
جانگکوک : .........
تهیونگ : ببین میدونم که خیلی بچه و لوس ام و زود گریه میکنم و قیافه مزخرفی هم دارم اما ...
جانگکوک : وادفاک تو چی میگی؟ تو بچه ای لوسی و زود هم گریه میکنی و اما تو یه قیافه ی غیر انسانی داری که نمیدونم زیباییش رو از کجا اوردی تو ..لعنتی تو مثل فرشته ها میمونی ..
تهیونگ : اما من یه احمقم ..من هیچ وقت عاشق کسی نشدم و الان حس میکنم ...فقط ..خب نمیدونم ..
جانگکوک سرش رو به خودش نزدیک کرد و روی لبای قرمز و خوشگلش بوسه ای زد و پشت سرهم بوسه های تند تند کوتاه کوتاه میزاشت ...
جانگکوک : میدونی چند وقته منتظره این لحظه بودم ؟ چقدر دوست داشتم ببوسمت اما میترسم ته میترسم که نتونم ازت محافظت کنم ..تو پاکی و زیبا و من رو ببین ...یه آدم عوضی و فاکر که دم به دقیقه سیگار دستشه ..تو میتونی منو دوست داشته باشی ؟ من بدنم نیاز به رابطه داره اما تو میتونی با این بدن نحیفت منو بی نیاز کنی ؟ میترسم ته
تهیونگ : من ازت خوشم میاد کوکی لطفا !؟
و بعد سره هردوشون بهم نزدیک شد و بوسه های عمیقی بود که بهم دیگه میدادن ..
دست هاش رو یهویی گذاشت رو باسن ته و فشاره محکمی بهشون وارد کرد ..
تهیونگ: عاای ..درد داره نکن .
جانگکوک : لعنت ‌..میدونی چقدر دلم میخواست فشارش بدم مخصوصا وقتایی که تو اون باغچه کوفتی خم میشدی و گلارو اب میدادی یا وقتایی که خم میشدی تا چیزی برداری ..
ته لبش رو به دندون گرفت و سرش رو پایین انداخت ..خیلی تو اینجور مسائل خجالتی بود و خودش هم خجالت میکشید به بدن خودش دست بزنه چه بخواد برسه اینکه یکی دیگه بخواد راجب باسنش نظر بده ..
جانگکوک : از من خجالت نکش بیبی ..
تهیونگ : .....
جانگکوک : تا حالا با کسی رابطه نداشتی ؟
تهیونگ : نه .....
جانگکوک : اوه گاد ببخشید بیبی کوچولو من خیلی زود پیش رفتم..
تهیونگ: اوهوم ..
و بعد تهیونگ رو که تو بغلش خواب رفته بود بلند کرد و تو ماشین گذاشت ..
میل زیادی داشت به اینکه اون رو زودتر مال خودش بکنه اما بیبیش خیلی کوچیک بود و البته اینکه باکره بود ...
پس  باید حواسش رو جمع میکرد که یوقت بیبی کوچولوش نترسه ...

________________________

ووت و نظر یادتون نره ۱۰ بار پاک شد دوباره نوشتم 😭😭😭💜💜💜

The angle of my heart [Completed]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang