part 17 : omg huyng?!

3.8K 520 97
                                    


نمیدونست بعد از اون رابطه این چه حسیه که درونش بوجود اومده اما دلش نمیخواست از رو کوله جانگکوک بیاد پایین یا حتی برای لحظه ای تنهاش بزاره ...

" انجل ، من باید برم شرکت و گفتی که درد هم نداری درسته ؟ "

اوهومه کوتاهی گفت اما حلقه دستاشو دوره گردن کوک محکم تر کرد ، یجور حسه وابستگی شدید توش بوجود اومده بود البته قبلا هم اینجوری بود ...

اما فعلا میخواست برای ددیش ، تبدیل به تدی بر کیوت و مظلوم بشه ، شاید اون ددیه بدجنس دلش بسوزه و شرکت نره ...

" خب پس ، همین جا بمون اممم ... زنگ میزنم جین هیونگ بیاد پیشت خوبه ؟ "

با شنیدنه اسمه هیونگه مهربون و خوردنیش بعد از ساعتها لبخند رو لبش نشست و از کمره جانگکوک پایین اومد ...

به سمته اتاقش پا تند کرد و مداد شمعی و آبرنگ و هرچیزه دیگه ای که مربوط به نقاشی میشد رو همراه خودش بیرون اورد ...

+: جینی اون روز گفت که وقتی اشپزی میکنه دلش میخواد من روبروش بشینم و براش نقاشی بکشم ... ایندفعه میخوام دیشبو بکشم که روی بدنم شیر ...

با دستی که آروم جلو دهنش قرار گرفت ساکت شد و با اخمای تو همش به جانگکوک نگاه کرد ...

" ببین تهیونگ تو نباید کاره دیشبمونو برای کسی تعریف کنی خب ؟ اون مثله یه رازه بینه منوتو ..."

با تعجب و هیجان سرشو به نشونه فهمیدن  تکون داد ، اون الان یه رازه بزرگ داست پس باید حواسش به پر حرفی هاش میبود ...

+: عامم خب این دفعه براش یونتانو نقاشی میکشم و بعدشم کلی باهم میرقصیم ، شاید پنکیک درست کنیم...

نمیخواست آنجله کیوتشو ناراحت کنه اما مجبور بود بگه که جین تازه با هوسوک کات کرده و اصلا هم اعصاب نداره ...

" بیبی ، جین هیونگ امروز یکم بی حوصله اس پس زیاد اذیتش نکن و فقط بشین کارتون ببین و نقاشی بکش تا من برگردم .."

بعد از بوسیدنه گونه ی نرم و عسلی تهیونگش ، از ساختمون خارج شد و ماشینه جین رو دید که وارده خونش میشه ...

اونجوری که از جین شنیده بود داستانه کات کردنش با هوسوک برای یکی دوروز نبود ، اون ها باهم قرار میگذاشتند و جین روز  های اول فهمید که  هوسوک بایسکشواله و مثله خودش گیه کامل نیست ...

اما بخاطر علاقه ای که بینشون بود سعی کرد نسبت به این قضیه واکنش نشون نده ، اون پسر مهربون و خوش اخلاق بود و صدالبته مهربون با جین ...

اما روزی که هوسوک به خونه نیومد و درحده مرگ نگرانش شده بود ، تماسه بیستم یا شایدم سی ام بود که هوسوک گوشیش رو برداشت و پشته گوشی حرف هایی بهش زد که جین توقع نداشت اون هارو از اولین عشقه زندگیش بشنوه ‌....

The angle of my heart [Completed]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant