لویی تو ماشین بهش یادآوری کرد و گفت: " این یکی آخرین خونه ای که امروز باید میدیدیم "
هری به ساختمان سفیدی که جلوش بودن نگاه کرد ، به پاسیو های کوچیکی که برای هر واحد وجود داشت نگاه کرد.
نفسشو بیرون داد و به لویی نگاه کرد و پرسید:
" من زیادی سخت میگیرم تو انتخاب؟"
اونا حدود چهارساعت در حال دیدن آپارتمان بودن و لویی تا وقتی لیوان قهوه ش پر بود شکایتی نداشت.
لویی سریع گفت:" اووووم یکم، این اولین خونته واسه همین میفهمم "
هری عقب وایساد و آه کشید و گفت :
" من فقط یه تصویر از خونه تو ذهنم دارم "
لویی جلو اومد و دستشو گرفت و بوسید ، هری با احساس لبهای لویی روی دستش چشماشو بست.
" الان پیدا میکنیش ، بیا پایین " لویی گفت و از ماشین پیاده شد.
هری یه نفس عمیق کشید و پیاده شد لویی جلوی در ماشین سمت اون اومد و هری باز دستشو گرفت و به داخل ساختمان رفتن.
زنی که اونجا منتظرشون وایساده بود بهشون لبخند زد.
با اشتیاق بهشون نگاه کرد و گفت : " هری استایلز کدومتون هستین ؟"
هری دست لویی رو ول کرد و دستشو بلند کرد و سمت زن رفت و بهش دست داد.
زن گفت : " از دیدنت خوشحالم ، امیدوارم اون چیزی که میخوای رو بهتون نشون بدم ، اینجا برای زندگی یه زوج کاملا اندازه س"
لویی با هری زندگی نمیکرد اما مطمئنا وقت زیادی رو قراره اینجا بمونه.
اونارو سمت آسانسور هل داد و دکمه طبقه ۷ رو زد . لویی کنارش وایساد و هری دستشو یواشکی زیر لباسش برد و به آرومی پوست شکمشو لمس کرد و خندید .
زن گفت : " اینجا اکثرا زوج ها زندگی میکنن ، قیمت خونه ها نسبت به متراژش واقعا بزرگتره ، از ساختمان به خوبی نگهداری میشه و مشکلی نداره" هری سرشو تکون داد و به حرفش گوش میکرد.
با باز شدن در لویی پرسید :" قانون نگهداری حیوون خونگی چجوریه ؟"
وارد یه سالن با بوی خوب شدن ، اونارو به سمت راست راهنمایی کرد و هری مشغول خوندن شماره ی درا کرد.
"نگهداری از حیوون کوچیک مشکلی نداره ، سیگار کشیدن تو آپارتمان ممنوعه ، تو این ساختمان کسی سیگار نمیکشه"
YOU ARE READING
Magic [L.S] [Completed]
Short Story[Completed] هری با دوس پسرش زندگی میکرد، هیچ کدوم از رویاهاشو زندگی نکرده بود تا وقتی لویی همسایشون شد. . . [LarryStylinson] . ترجمه شده