نایل دستشو سمت کتاب ها و یادداشت های روی میز تکون داد و گفت :" چرا میخوای اینکارو بکنی ؟ "
هری سرشو تکون داد و مافینی که تو دستش بود رو گاز زد و گفت :
"به نظر جالب میاد ، من تا این سن دانشگاه نیومدم به نظرم زندگیم متفاوت میشه "
نایل و سوفیا و هری تو کافه ی اطراف محوطه دانشگاه نشسته بودن . لیام و لویی سر کلاس بودن و اونا منتظرشون بودن.
نایل در حالی که نوشته هاشو از هری دور میکرد ، دستشو تکون داد و گفت :
"ازش متنفر میشی ، من از درس متنفرم ، کاش یه آدم ثروتمند و مشهور بودم "سوفیا سرشو از روی کتاب درسیش بلند کرد و با خنده و صدای بلند گفت :
" درس خوندنتو ادامه بده عسلم ، همچین اتفاقی هیچوقت قرار نیست بیفته "
نایل ابروهاشو جمع کرد و با پوزخند گفت :
" من میتونم مشهور بشم ، قیافشو دارم "
هری سرشو بالا آورد و به سوفیا نگاه کرد ، وقتی چشمشون بهم افتاد دوتایی باهم خندیدن.
نایل سرشو برد و عقب و جیغ کشید: "عوضی ، از سوفیا انتظارشو داشتم . اما تو نه ، اصلا ازت انتظار نداشتم "
با غرغر کردن از خودش صداهای عجیب و غریب در میاورد و باعث بلندتر شدن خنده ی اونا میشد.
" شما داغونش کردین؟" صدای لیام باعث خندشون قطع شه ، نایل سرشو از رو میز بلند کرد و سرشو به سمت لیام چرخوند و دستشو به شکم لیام زد و گفت : " فقط قلبمو شکوندن ، لیام ؟ فکر میکنی من خوشتیپم ؟"
لیام زد تو سر نایل و بین سوفیا و نایل نشست.
لیام گفت : " اره رفیق تو خیلی خوشتیپی "
نایل لبخند زد و زبونشو واسه اون دوتا در آورد.
هری پرسید : " لویی رو این دور و بر ندیدی؟"
هری موندن تو کالج رو خیلی دوست داشت ولی امروز واقعا خسته بود و دلش میخواست زودتر بره خونه و بخوابه .
لیام صداشو پایین آورد و گفت : " نه ندیدمش ، هری میتونم ازت یه چیزی بپرسم ؟"
هری با اخم سرشو تکون داد ، اونا هیچوقت جدی به نظر نمیرسیدن ، از استرس شکمش به هم پیچید .
لیام شروع کرد و گفت : اوه ، اممممم ، در مورد دوس پسر سابقت.."
هری برگشت که پاشه ولی سوفیا برای نگه داشتنش دستشو دراز کرد و نایل با دست زد تو سر لیام و گفت :
YOU ARE READING
Magic [L.S] [Completed]
Short Story[Completed] هری با دوس پسرش زندگی میکرد، هیچ کدوم از رویاهاشو زندگی نکرده بود تا وقتی لویی همسایشون شد. . . [LarryStylinson] . ترجمه شده