هنوز وجود لویی کنارش عادی نشده بود و هری نمیدونست باید چیکار کنه .
هری هنوز حس میکرد قلبش شکسته و خورد شده و چشماش همیشه اشکی بود و بالشتش همیشه خیس بود و هر روز چشماش متورم بود.
سعی میکرد کاری که از همه چی توش بهتره انجام بده : پخت و پز و نظافت.
هیچوقت مشکلی نداشت ، هرکسی هرچیزی رو بهم میریخت خودش جمع میکرد ، تو اون خونه برنامه آشپزی داشتن ، هر شب نوبت یه نفر بود که آشپزی کنه.
فقط وقتایی تنها بود که بچه ها کلاس یا سرکار بودن.
هری متوجه شده بود که لویی از بقیه بیشتر کار میکنه .
اون بیشتر شبها کار میکرد و هری تا الان هرگز متوجه نشده بود ، چون قبلا مجبور نبود باهاش زندگی کنه.لویی همیشه در حال کتاب خوندن و نوشتن مقاله و نمایشنامه بود.
هری قبل از این هیچوقت احساس بی مصرف بودن نکرده بود ، شاید حس بار اضافه بودن داشت ولی بی مصرف نبود.
به نظر میرسید همشون روال معمول زندگی که دوست دارن رو دنبال میکنن و اون هیچ راهی برای وارد شدن و کمک کردن بهشون نداره.
بدون انجام هیچ کاری فقط هر روز از پنجره بیرون رو نگاه میکنه . ریکی رو میبینه که هر روز سوار ماشین میشه و میره و حتی سمت اون نگاهم نمیکرد.
اون میدید که ریکی به خونه میاد و آروم به نظر میرسه و انگار هیچ مشکلی نداره و هیچ چیز تغییر نکرده.
شاید زندگی بدون هری که همیشه جلو دست و پاش بود بهتره.
هری تو قلبش احساس ناراحتی میکرد وقتی فکر میکرد که ریکی با سارا تو تختشون بخوابه ، یا وقتی فکر میکرد اون زن پیراهن های بزرگ ریکی رو بپوشه و بچه ش تو حیاط خونه بازی کنه.
اگه ریکی بهتر عاشق اون باشه چی ؟ اگه اونا باهم ازدواج کنن و به این که هری چقد رقت انگیزه فک کنن چی ؟
تصور اینکه ریکی جلوش بچه ی اون زن سرش داد بزنه قلبشو ناراحت میکرد . فریاد زدن و پرت کردن وسایل جلو چشم بچه .
اون فقط واسه هری بد بود یا با همه افرادی که دوسش دارن اینجوری رفتار میکرد ؟
شاید هری به اندازه کافی براش تلاش نکرده بود ، میتونست بیشتر باهاش صحبت کنه و بیشتر دوسش داشته باشه.
اون میتونست به جای گریه کردن به حرفاش گوش کنه .
اون نمیتونست بره و عشقشو با بودن کنارش ثابت کنه. اینطور نبود که خاطرات خوب نداشته باشن ، ریکی آدم شیرینی بود و پتانسیل خوب بودن داشت .
KAMU SEDANG MEMBACA
Magic [L.S] [Completed]
Cerita Pendek[Completed] هری با دوس پسرش زندگی میکرد، هیچ کدوم از رویاهاشو زندگی نکرده بود تا وقتی لویی همسایشون شد. . . [LarryStylinson] . ترجمه شده