"صدای زنگ سورتمه رو بشنوید ، زنگوله هارو دیلینگ دیلینگ به صدا در بیارید ، بیا توی این هوای خوب براس سورتمه سواری بریم "لویی در حالی که داشت چراغ و ریسه ها رو به درخت کریسمس وصل میکرد آواز میخوند و صداش تو فضای آپارتمان پخش میشد.
یه ژاکت بزرگ پوشیده بود و یه کلاه کریسمس سرش گذاشته بود و جورابای کیتی پاش کرده بود . هری با تحسین نگاهش میکرد و هربار چشمش بهش میفتاد قلبش تند تر میتپید.
هنوز نمیدونست چجوری تو این چندماه کنار لویی نفس میکشه ، دستاش عرق کرده بود قلبش تند میزد.
احساس میکرد یه دختر دبیرستانی که داره کراششو نگاه میکنه و تو افکار عاشقانش غرق شده بود.
لویی عقب وایساد وسرشو کج کرد ، به درخت نگاه کرد و گفت :
" به نظرت کج نیستن ؟ فکر کنم درست نچیدمشون ."
هری جلو رفت و دستشو دور کمرش حلقه کرد ، گونشو بوسید و گفت :
" به نظر من که خوب شده"
درختش یه کاج کوتاه و پر از برگ بود که با چراغ و ریسه های کوچیک پر شده بود باعث شده بود خونه بدرخشه.
لویی در حالی که ابروهاش تو هم رفته بود با نگرانی پرسید :
" الکی نمیگی ؟ من میتونم اگه دوسش نداری بهتر درستش کنم"
هری دوباره گونشو بوسید و دستشو زیر ژاکت لویی برد و شکم کوچیکشو نوازش کرد ، حس میکرد نمیتونه رو پاهاش وایسه ولی با اطمینان گفت :
" دوسش دارم ، نمیتونم صبر کنم که کادوهاتو زودتر زیرش بزارم "
دستای هری هنوز رو پوست نرمش کشیده میشد ، لویی یه ذره سمتش چرخید و با جدیت بهش گفت :
"من بهت گفتم چیزی نمیخام ، من چیزی لازم ندارم"
هری احساس کرد لویی اخم کرده و ناراحت شده ممکنه سرزنش بشه ولی گفت :
" دلم میخواست یه چیزی واست بخرم "
درسته هری پول زیادی نداشت ، اما خب افراد زیادی هم تو زندگیش نبودن که بخواد واسشون کادو بخره .
لویی در حالی که لبخند میزد ، دستشو رو گونه ی هری گذاشت و لباشو نرم بوسید و گفت :
VOUS LISEZ
Magic [L.S] [Completed]
Nouvelles[Completed] هری با دوس پسرش زندگی میکرد، هیچ کدوم از رویاهاشو زندگی نکرده بود تا وقتی لویی همسایشون شد. . . [LarryStylinson] . ترجمه شده