با عصبانیت بلند شد و درحالی که منیجرش و بادیگاردش گرفته بودنش فریاد کشید: - میکشمت دخترهی فضول وحشی. نیشخندی زدم و درحالی که انگشت وسط دوست داشتنیم رو نشونش میدادم گفتم: - فاک یو سِکیا. دستم محکم کشیده شده و منیجرم با تعجب و ترس فریاد کشید: - چند ساعت پیشت نبودم، این چه گندیه که بالا اوردی؟ دستم رو از توی دستهاش بیرون کشیدم و درحالی که تلو تلو میخوردم جیغ زدم: - تقصیر من نیست اون عوضی... ادامهی حرفم با دستی که جلوی دهنم رو گرفت، قطع شد. جونگکوک با صدایی که از خشم زیاد بم شده بود آروم زمزمه کرد: - جرعت داری از اون اتفاق حرف بزن، تا ببین چیکارت میکنم دخترهی وحشی! نفس عمیقی کشیدم و با اون پایی که کفش داشت محکم روی پنجهی پاش کوبیدم، آخی از درد گفت و من رو روی زمین پرت کرد. write by: maya