7.

554 155 4
                                    


-"فصل بارندگی نزدیکه"

-"دوستش ندارم!"

سمتش چرخید و دستشو زیر سرش ستون کرد

-"چون هیتت نزدیکه؟"

-"از اون نمیترسم...فقط3روزه،ولی اگر مقامات حرفی بزنن"

-"میدونی پدرتم با ازدواجت موافقه"

-"اون انتخابشو به خودم داده منم میخوام خودم انتخابش کنم"

خودشو بیخیال نشون داد

ساق دستشو روی چشم هاش گذاشت

سو پوزخندی زد و سر موجود روی پاشو نوازش کرد

-"هنوزم منتظر اون شاهزاده ومپایرسی؟"

لرزشی که به بدن جیمین افتاده بود کاملا اشکار بود و نمیتونست انکارش کنه

ساق دستشو بیشتر به صورتش فشرد و سعی کرد عادی رفتار کنه

-"بس کن جیمین..3ماه گذشته و هیچ خبری از دیون نیومده!"

بلند شد و به درخت کنارش تکیه داد

-"کی میخوای این بحثو تموم کنی؟"

-"زمانی که تو فکر کردنو بهش تموم کنی...فقط1ماهی که اون اینجا بوده دیدیش...خودتم میدونی اگر پدرت و هوسوک بفهمن چقدر عصبانی میشن!توکه نمیخوای باهر کسی که اون ها انتخاب کردن ازدواج کنی؟"

-"شوکی...برمیگردیم قصر"

-"رفتار بچگانتو تموم کن جیمین"

-"تو هم رفتار پدرانتو تمومش کن سو!چون تو نتونستی به چیزی که میخوای برسی دلیل نمیشه من براش نجنگم!!تو هوسوک هیونگو ول کردی به اسم موفقیتش و رفتی انته...نبودی و شکستن هیونگمو ندیدی!!!!تو هم راه درستو  انتخاب نکردی هیونگ...فقط هوسوک از خودت متنفر کردی"

سو چنگی به لباسش زد و توی مشتش فشردش

-"چرا یاداوریشو تموم نمیکنی؟!!"

-"تو چرا درس دادن به من تموم نمیکنی؟"

از سو رو برگردوند

-"جیمین..جیمین صبر کن "

قبل از اینکه سو حرفی بزنه پشت گربه ی بزرگش پرید و به سمت بالا پرواز کرد

"لعنت بهت..لعنت به منننننن"

اسمون غرید و بارون گرفت

𝑃𝑎𝑡𝒉𝑤𝑎𝑦|🌓|𝒀𝒐𝒐𝒏𝒎𝒊𝒏Where stories live. Discover now