9.

562 151 7
                                    


سرشو به بالشتش کوبید و تمام سعیشو کرد گریه نکنه

با صدای بوم مانندی که از کنارش اومد توجاش نشست

یونگی پشت شوکی ظاهر شده بود و داشت لباسشو مرتب میکرد

-"همیشه خروس بی محلی!"

خواست قدمی به سمت جیمین برداره که اون عقب کشید و مانع شد

-"بهم نزدیک نشو"

-"جیمین.."

-"همین حالا هم من پاک به نظر نمیام،الوده ترم نکن.."

-"جیمینی..من.."

-"تو چی؟؟بخاطر تو دارن مجبورم میکنن ازدواج کنم!!از کجا معلوم پیشنهاد برادرتو قبول نکردن و باهاش ازدواج نکنم؟اونوقت میخوای بگی من همسر برادرمو بوسیدم و عاشق خودم کردمش؟
وقتی میبینمت قلبم انقدر تند میزنه که حس میکنم قراره بدنمو پارکه کنه یونگی!
4ماه بدون خبر ازت داشتم دیونه میشدم...حالا باید تا اخر عمر با کسی زندگی کنم و بخوابم که حسی بهش ندارم...توکه ومپایرسی میدونی اگر قلب یک حوا برای کسی بتپه دیگه نمیتونه عاشق بشه...!
حالا میتونی با افتخار همه جا بگی یک حوارو عاشق خودم کردم..تنها کسی که ضربه خورده منم!"

دلتنگی های این چند وقتشو گریه کرد یونگی توی سکوت حرف هاشو برای خودش تحلیل میکرد

از حس خالی شدنش نفس عمیقی کشید

یونگی برای لحظه ای محو شد دوباره جلوش ظاهر شد

-"با من بیا"

-"چی؟"

جلوش زانو زد تا بهتر چشم های خیسشو ببینه

-"تو حرف هاتو زدی ولی من هنوز بهت نگفتم"

منتظر بهش خیره شد تا حرفی بزنه

-"میخوای کجا ببریم؟"

دستشو به سمتش دراز کرد

-"چشم هاتو ببند"

با تردید دستشو گرفت و بعدش باد شدیدی بهش خورد

-"میتونی بازشون کنی"

نگاهش توی فضای تاریکی دورش چرخید

بدنش مورمور میشد

-"اینجا کجاست؟"

یونگی بدون گفتن چیزی به سمتی حرکت کرد جیمین به ناچار پشت سرش راه افتاد

بعد از کمی راه رفتن از قسمتی گذشتن و وارد فضای روشنی شدن

میتونست ستاره ها و سیارات دورشونو به راحتی ببینه همینطور دریاچه ی کوچیکی که بین سنگ ها تشکیل شده بود کف روشن گودال مانندش که با رنگ خاصش بهش حس شیشه ای بودن میداد

دورشو پر از گیاه و خزه های مخصوص دریاچه بود

نگاهش همه ی قسمت های دورشونو میگشت و هر بار توی ذهنش با خودش تکرار میکرد

𝑃𝑎𝑡𝒉𝑤𝑎𝑦|🌓|𝒀𝒐𝒐𝒏𝒎𝒊𝒏Where stories live. Discover now