15.

485 133 14
                                    






بین دشت رنگ قدم زد و دستشو روی علف های قرمز رنگ کشید

با حس موجی که به بدنش وارد شد ناله ای کرد و با گرفتن شکمش خم شد

-"اههههه"

روی زمین نشست و به ومپایرسی که جلوی پاهاش فرود اومد خیره شد

-"مینی؟...شروع شده؟بیا پشتم برگردیم..."

دستشو کشید و کنار خودش نشوندش

-"من..خوبم"

با موج بعدی که بدنشو به لرزه انداخت ناله ی دوباره ای کرد و پاهاشو محکم به هم چسبوند

حرکتش از نگاه یونگی دور نموند

لب هاشو گزید و بلندش کرد

-"باید برگردیم به قصر"

محض بغل کردنش چشم هاشو بست و بعد از چندثانیه توی قصر دایون ظاهر شدن

ندیمه ای که انگار منتظر بود تعظیم کرد

-"اتاق امادست سرورم"

پسر بزرگتر سری تکون داد و این بار تو اتاق ظاهر شد

روی تخت بزرگی که وسط اتاق قرار داشت نشوندش و کمکش کرد لباس هاشو در بیاره

-"یکی از ندیمه های اجین بهت سر میزنه تا هرچیزی لازم داری بهت بده"

با چشم هایی که از درد پر شده بود نگاهش کرد

-"نرو..من دیگه نمیتونم یونگی..."

هرجایی جز صورت جمع شده از دردشو از نظر گذروند

-"نباید انجامش بدیم...اسیب میبینی"

عصبی بلند شد و لباس زیری که براش مونده بودو هم در اورد

عطر وحشی بدنش که کل اتاقو گرفته برای دیونه کردن پسر بزرگتر کافی بود

چشم های درحال تغییرشو روی هم فشار داد و غرید

-"اگر انجامش بدیم مارک میشی...اونوقت پدر و برادرت پیدامون میکنن!!"

اویزون شدن ناگهانی جیمین از گردنش مانع دور شدنش شد

کوتاه بوسیدش و پایین تنشو بهش فشار داد تا عمق دردشو بهش نشون بده

-"اگر هم انجامش ندیم این هیت اخرین هیت زندیمه چون برخلاف قبلیاش عاشق تو شدم..میخوای بمیرم؟"

تو چشم های براقش خیره شدن همراه با بوسیدنش محو شد

از حس نرمی زیر پاهای برهنش بدن داغ کردش لرزید

-"اینجا؟"

-"اگر توی دایون انجامش بدیم ممکنه طلسم بشیم"

بدون خجالت از برهنگی بدنش دراز کشید و نوک سینه های برجستشو لمس کرد

بوی اسلیک درحال خارج شدن از بدنش زیر بینی هردوشون پیچید

یونگی دندون هاشو روی هم فشرد

-"نمیخوام تو هم به عذاب بعدش دچار بشی.."

اجازه ی ادامه دادن بهش نداد و سمتش هجوم برد

عصبی روی چمن های نرم کف غار انداختش و روی شکمش نشست

-"همین حالاشم بزرگترین گناهو کردم...میخوامت..عاشقتمم..."

ادامه ی حرفش با فرود اومدنش روی زمین نصفه موند

یونگی بعد از در اوردن لباس هاش روش خیمه زد بوسیدش

سرشو برای عمیق تر کردن بوسشو کج کرد و و زبون هاشونو روی هم کشید

پاهای لرزون جیمینو از هم باز کرد

عضو های تحریک شدشون به هم رسیدن و با پریکام هایی که هردو ترشح کرده بودن روی هم لغزیدن

شونه و گردنشو بوسید و کبودی های جدیدی روشون به جا گذاشت 

زبونشو روی رگ نبض دارش کشید

میتونست سفت شدن عضلات جیمینو با حس تیزی دندوناش حس کنه...زیر چونشو بوسید و کف دستشو روی رون خوش تراشش کوبید

-"بچرخ"

بدن جیمین از لحن غرش مانندش شل شد و به دستور ومپایرس روی شکمش چرخید

باسنشو بالا گرفت و تکونی بهش داد

با ضربه ی محکمی که روی یک طرفش فرود اومد ناله ی بلندتری کرد

لب هاشو از حس شیرینی که داشت گاز گرفت و صورت سرخ شدشو توی بازوهاش قایم کرد

-"چی میخوای حوا؟"

-"یونگی لطفا!!"

پسر بزرگتر انگشت اشارشو دایره وار دور مقعد خیسش کشید

-"برای کی اینهمه اسلیک ترشح کردی؟"

بعد از چندبار باز و بسته کردن دهنش گفت

-"من..میخوامت.."

-" چی حوا؟"

-"منو بکن...اون سوراخ لعنتیمو پاره کن.."

خودش هم لحن جیغ مانندش تعجب کرده بود اما درد شدید توی پایین تنش بهش اجازه ی فکر کردن نمیداد

اذیت کردنش حس خوبی داشت

-"روی کمرت دراز بکش!"

انقدر درد داشت که بجز نگاه عصبیش چیزی بهش نگه

با حس تند تر شدن ضربان قلبش چرخید

یونگی از زیر زانو هاش گرفت و به سینش چسبوندشون

-"نگهشون دار"

لب های خیسشو از هم باز کرد و پاهاشو همونطور که از هم فاصله داشتن به سینش چسبوند

روش خم شد و عضوشو به اسلیک های روان شده بین پاهای شاهزاده مالید

-"چشم های خوشگتو باز کن شاهزاده..میخوام پاره شدنتو ببینم"

با ناله ی اروم جیمین تحملشو از دست داد و کل عضوشو یکجا واردش کرد

چشم ها پسر کوچیکتر از لذت و دردی که همزمان به بدنش وارد شده بود با پلک هاش پوشونده شدن..لب های برجستش از هم باز شدن

نفس حبس شده توی سینش با ناله ی بلندی خارج شد

از پهلو هاش گرفت و اروم حرکت کرد

با برخورد عضو یونگی به پروستاتش از لذت جیغی کشید و پاهاشو بیشتر به سینش فشرد

همراه با ضربه زدن های پشت هم به پروستاتش عضو چسبیده به شکم جیمینو توی دستش گرفت و همراه با ضربه هاش مالیدش

با هر ضربه موج جدیدی وارد بدنش میشد و حس ارامشی که کم کم جای استرس چند دقیقه پیششو میگرفت نفس هاشو از هیجان تند میکرد

گر گرفتگی بدنش با حس یخ زدگی که درحال پخش شدن توی دی ان ای بدنش بود قاطی شده بود و به جنون میرسوندش

چشم های خمارشو باز کرد و به اسمونی که با ماه ها و ستاره های درخشان بودن خیره شد..

اون داره میبینه...مایا داره میبینه...انگشت هاش به موهای یونگی رسوند و برای بیشتر شنیدن ناله های اروم نفس های تندش سرشو به گردنش چسبوندن

با ناله ی بلندی که کنار گوشش شنید به بازوی یونگی چنگ زد و هردو همزمان خالی شدن

بین نفس زدناش پیشونی عرق کرده شو بوسید

-"حوای من"


***

هردو با حس بدی که اجازه ی استراحت بهشون نمیداد دوطرف میز جادویی مایا نشسته بودن

میتونست مایارو ببینه که از پشت مجسمش بیرون اومد

لبخند دلرباش همچنان روی صورت الهه مانندش وجود داشت و میتونست قسم بخوره پرنگ تر و درخشان تر از همیشه است

دست های ظریفشو پشت کمرش قفل کرد و کنار پسر مو قرمز ایستاد

پادشاه مطمعن بود پسرش نمیتونه ببینتش!

مایا کنارش ایستاد و به نیمرخ جدی هوسوک خیره شد

"هوم"ارومی گفت و تره ای از موهای قرمز رنگ هوسوکو کنار زد

اما حتی خود هوسوک هم حسش نکرد

سرشو بالا اورد و با چشم های ابی رنگش جلوی پادشاه ایستاد

دستشو روی گونه ی چروکیده پادشاه کشید

مرد عقب کشید و اجازه ی لمس بیشتر بهش نداد

-"جیمین من گناه نمیکنه!"

مایا سری تکون داد و خم شد

-"اوه فرزندم...اینده گره خورده...پسرخوندتو از دست دادی"

به محض تموم شدن حرفش غیب شد

تازه متوجه هوسوکی که ترسیده صداش میکرد شد

-"پدر..پدر این چیه؟...باید بریم به کوه وسط جنگل...یه اتفاقی افتاده..."


--------------------------------------------------

کسایی که کارهای دیگه‌ی منو خوندن میدونن
قلم گذرگاه هیچ شباهتی به کار های فعلیم نداره و زیادی ضعیفه
هرچقدرم ادیتش کنم همین میمونه...

𝑃𝑎𝑡𝒉𝑤𝑎𝑦|🌓|𝒀𝒐𝒐𝒏𝒎𝒊𝒏Where stories live. Discover now