16.

684 133 33
                                    



هر دو با چشم های باز تو نزدیک ترین فاصله خیره بودن

به دوتا تیله مقابلشون

تیله های تغییر رنگ داده شون

دستشو روی شونه ی پسر بزرگتر کشید

بدن یخ زده‌ش برای دوباره لمس شدن التماسش میکرد

-"میشنویشون؟"

-"خیلی نزدیکن..."

-"قراره جدامون کنن؟"

-"نمیزارم کسی از دیدن چشم هات محرومم کنه"

اروم خندید

-"انقدر خوش رنگ شدن؟"

بینی هاشونو به هم مالید

-"اگر میدونستم اینطور ابی و درخشان میشن زودتر میکردمت"

با حس اکلیل هایی که توی بدنش پخش میشدن لبشو گاز گرفت و کمی عقب هولش داد

-"باشه...باشه ادامه نده..."

سفت تر از قبل تو بغلش کرد

-"حیف دارن میان وگرنه لباس نمیپوشوندمت"

-"یااا..من که نمیتونم همش لخت بگردم"

لب هاو جمع کرد

-"مشکل خودته"

با حس شنیدن چیزی نیم خیز شد و بدن جیمینو زیر خودش کشید

-"هر اتفاقی که بیفته...ازت جدا نمیشم...من عاشقتم جیمین"

لبخندی زد و بوسیدش

-"حتی اگر بکشنمون..تو زندگی بعد پیدات میکنم...قسم میخورم اگر با کسی جز من باشی به اب تبدلیت کنم و باهات عضومو میشورم!"

خنده ی کوتاهشون با افتادن تور بزرگی روی سرشون نصفه موند

یونگی خرناس کشید و جیمینو تو بغلش نگه داشت

حالا که اون حوا کاملا برای اون شده بود حتی دیدن لمس شدنش توسط کس دیگه ای اتیش درونشو بیرون میکشید

-"تسلیم بشین!"

بدون نگاه کردن به سرباز هایی که دورشون حلقه زده بودن به چشم های ابی رنگ جیمین خیره شد

بعد از بسته شدن چشم هاش تور بزرگ اتیش گرفت و همزمان سمت دهانه ی کوه پرواز کردن اما درست لحظه ای که حس کردن ازاد شدن با قدرت زیادی به کف غار کوبیده شدن

هردو داد بلندی زدن و تو خودشون جمع شدن

میتونست خون گرمی که از شکستن بالش بیرون میریختو حس کنه

روی دست های لرزونش نیم خیز شدن و سمت یونگی که با فاصله کمی ازش افتاده بود حرکت کرد

𝑃𝑎𝑡𝒉𝑤𝑎𝑦|🌓|𝒀𝒐𝒐𝒏𝒎𝒊𝒏Onde histórias criam vida. Descubra agora