11.

567 152 26
                                    

سنگ کوچیک قرمز رنگو از جیبش بیرون اورد و تو هوا انداخت

-"برو ببینم کجا میری"

سنگ به محض ازاد شدن تبدیل به پرنده ی خیلی کوچیکی شد و در مسیری که پسر هیچ اشنایی ازش نداشت پرواز کرد

به خاطر سرعت زیاد پرنده سریع می رفت

پرنده با نزدیک شدن جنگل ارتفاعشو کم کرد

جیمین برای گم نکردنش مجبور شد روی زمین فرود بیاد و روی پاهاش راه بره

پرنده از مسیر غیر اصلی رفت و جایی نزدیک ابشاری که وسط جنگل قرار داشت متوقف شد

جیمین با دیدن جایی که برای قرار انتخاب شده بود چشم هاش گرد 

-"اینجا؟؟"

پرنده اروم تر از قبل پرواز کرد و با کمی اوج گرفتن از ابشار گذشت

-"اینجا..اینجا هم مگه گذرگاهه؟؟؟"

متعجب چنگی به موهاش زد

-"ولی..ولی امکان نداره وسط جنگل رعا گذرگاهی باشه...من همه جارو بلدم!"

نگاهی به لباس تمیزش انداخت لبشو گزید...این که از ابشار رد بشه دیونگی بود

-"اگر رد بشم لباسم خراب میشه..یا ممکنه به سنگ‌پشتش بخورم و بمیرم.."

نگاهی راهی که اومده بود انداخت

-"اگر رد نشم نمیفهمم اون پشت چیه"

اروم تر از قبل زمزمه کرد

-"یونگی هم منتظرمه.."

چند قدم دور خودش چرخید ولی با پیدا نکردن راهی برای رد شدن از ابشار تو یک حرکت بالا پرید و به سمتش پرواز کرد

با چندبار حرکت دادن سریع بال هاش خودشو توی ابشار پرتاب کرد

حس میکرد قراره به دیوارِ سنگی بخوره ولی وارد محل عجیبی شده بود که تاحالا مثلشو ندیده بود

بر خلاف تصورش احساس خیسی نمیکرد لباس هاشو تکوند ولی بجای قطره های اب مقدار کمی اکلیل های درخشان از موهاش پایین ریخت

قدمی به جلو برداشت و دقیق تر همه جارو زیر نظر گرفت

دیوار ها و همه جای سقف اون غارِ عجیب از بلور هایی پر شده بود که نوری به رنگ بنفش از خودشون پخش میکردن

سمتی چرخید و با تردید یکی از بلور هارو لمس کرد به محض لمسشون شبتاب های زرد رنگ ازش بلند شد و به سمت انتهای غار پرواز کرد

روشن بودن مسیر باعث میشد نترسه اما چون نمیدونست چه چیزی در انتظارشه تردید داشت

نگاهی به پشت سرش که پرده ای از قطره های درحال فروریختن بود انداخت و بعد به سمت انتهای نامعلوم غار حرکت کرد

𝑃𝑎𝑡𝒉𝑤𝑎𝑦|🌓|𝒀𝒐𝒐𝒏𝒎𝒊𝒏Where stories live. Discover now