چند روز بعد از افتتاحیه کلاب...
*سوجون*
از وقتی کار شروع کرده بودیم کلاب خیلی خوب کار و بارش گرفته بود.
یول: سوجون! بیا بگیرش.
قوطی سوجو رو جلوم گرفت. منم دستم رو دراز کزدم و گرفتمش. بازش کردم اما تا خواستم بخورم احساس بدی پیدا کردم و نتونستم حتی قوطی رو به دهنم نزدیک کنم.
یول: چرا نمیخوری؟ میدونم ذهنت درگیره. اما تهش خیره! اینهمه تلاش کردیم و تا اینجا اومدیم. تازه یه خبر خوب. ژنرال ژاپن از ما دعوت کرد که به مهمونی ـشون بیایم.
بعد ازاین حرفش کلی شوکه شدم...تمام چیزی که این همه مدت میخواستم، یه فرصت!
این مهمونی برای حمله ی تروریستی خیلی مناسب بود.
یول: میخوای چیکار کنی؟
-فعلا دعوتشون رو قبول کن...میخوام با بقیه هم صحبت کنم.
-فکر خوبیه! فعلا نوشیدنی بزن و خودت رو راحت کن. فقط برای چند لحظه...
***
*سوجون*
شب یول رفت و دعوت نامه رو گرفت. تاریخ مهمونی مال دو شب آینده بود. باید برای هماهنگی عجله می کردیم.
من و یول باهم راجب نقشه مون حرف زدیم.
-هیچکس جز من و تو نباید از نقشه کاملا خبر داشته باشه(این دیگه کاملا دیالوگ مورد علاقمه!)
-حتی جونگیون؟
-هی چرا حرف اونو هی وسط میکشی:/
-چون بالاخره یه نقطه ضعف تو رو تو دستام دارم.
-چخه میمون! خیلی خوب باشه اونم بدونه.
یول خنده ی ریز کرد.
***
همه جمع شده بودن که نامه ی رئیسشون و برنامشون رو بشنون.
یول تمام کارایی که قرار بکنن رو به همه افراد اتحاد جوانان چوسان گفت.
افراد اتحاد چوسان برای داشتن روز های آزادانه می جنگن! پس با همه ی سختی ها خواهند ساخت.
یول: ممکنه که الان که باهم حرف میزنیم اخرین باری باشه که باهم صحبت خواهیم کرد...پس اجازه بدید که حرف های رئیس ـمون کسی که ما رو به وجود اورد رو براتون بخونم.
***
*جونگیون*
من تاحالا ندیده بودم که سوجون چجوری مینویسه ولی خب اون باید خیلی ادبیات خوبی داشته باشه.
اتحاد جوانان چوسان! شما تمام این مدت کنار همدیگه بودید.تفنگ دستتون گرفتید، همدیگر رو از دست دادیم. باهم ساختیم با هم دعوا کردیم اعضای جدید اوردیم، و در اخر به اینجا رسیدیم...
این پایان داستانه. یا موفق میشیم یا برای همیشه باید تسلیم شد. اگه همیدگه رو از دست دادیم، فقط یاد و نام همدیگه رو ازدست ندیم. چوسان مدیون شماها خواهد بود. (خودم از نوته خودم کف کردم:") )
احساس کردم اشکام داره جاری میشه. سوجون سمت چپ وایستاده بود ولی من حتی نمی تونستم سرم رو بیارم بالا. ما دوستای خوبی بودیم و حتی یک درصد هم نمیتونم به از دست دادنش فکر کنم. این حرفا یعنی قرار ریسک بزرگی بکنه...
***
برای عوض شدن حالو هوا باهم یه پارتی کوچولو گرفتن و راجب کاراشون بعد از آزادی چوسان صحبت کردن.
-من میخوام قرار بزارم:>
-من میرم خرید.
همشون یه چرتی گفتن و نوبت نایون شد...
نایون:من خیلی بهش فکر کردم دوست دارم برم توی یجایسر سبر خونه با دستای خودم بسازم و توش زندگی کنم.
-خیلی رویایی به نظر میاد! جونگیون تو چی؟
جونگیون: من...عام راستش نمیدونم. میخوام قرار بزارم...
-اووو حالا آقا کی باشن؟
جونگیون: آقا؟؟!عام یعنی کس خاصی نیس نمیشناسید.
دوباره همه گرم نوشیدن و خوردن شدن و نایون اومد طرف جونگیون: هی!این میمون کیه میخوای باهاش قرار بزاریییی ها؟؟؟!
-تو عه میمون:/
-عه مگه نگفتی پسره؟
-من هرگز نگفتم...
-اوووو باشه منتظرمااا:) میدونی که منظورم چیه؟
-هوم میدونم. فک میکنی برنمیگردم بچ؟
***
چیز ـایی بود که ذهن جونگیون رو درگیر کرده بود.کلروز داشت بهش فکر میکرد و نمیزاشت تمرکز کنه برای همین رفت و از سوجون پرسید: هی سوجون! بیا اینجا.
و بعد کشیدت ـش یه گوشه که باهاش خصوصی صحبت کنه: یه سوالی خیلی ذهنمو درگیر کرده.
-هوم میشنوم.
-اون نامه رو خودت نوشتی؟
-بازم سوالای کلیشه ای میپرسی جونگیون. اره من نوشتم و قراره ریسک کنم.
-خب سوال من....چی منظورت چیه؟
-گفتم که اره میخوام این ریسک رو امتحان کنم.
-امتحان کنم؟! مگه بچه بازیه؟
-نه اصلا قضیه اونجوری نیست. میدونی جونگیون، من کسی بودم که این اتحاد رو راه انداخت پس کسی که این جا باید ریسک کنه منم! اما نگران نباش. جدی میگم، من از خودم مطمئنم. نقشه رو مگه نشنیدی؟ خیلی بی نقصه بخاطر اینکه من طراحی کردم.
-زارت! داشتی احساسی میکردیش ها:|
هر دو خندیدن.
جونگیون: عام یه خواسته دیگه دارم...
-هوم؟
-ببین من میدونم نقشه ـت بی نقص ـه ولی ازت یه خواسته دارم چون معلوم نیست واقعا برگردی با نه! هر چقدر نقشه ـت بی نقص باشه.
-خب...باشه بگو بر فرض که اینجوریه.
-ازت میخوام که مثل قبلا باهم دوست باشیم احساساتت رو بزاری کنار! ببین میدونم که حقیقی دوسم داری اما من میخوام فقط دوست باشیم.
-اما...
جونگیون نمیخواست حرفش رو کامل کنه تا نظرش رو عوض کنه: نه!فقط بگو باشه.
-عام...باشه.
صدای سوجون ناراحت بود. اما خودش هم همین رو میخواست.
YOU ARE READING
𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒄𝒍𝒖𝒃 ☕︎
Fanfiction➳ Name fic : love club ➳ Genre : comedy , Romance ➳ Couple : Nayoen x Jeongyeon ➳ Channel in telegram : @TWICEZONE9 ⸙ خلاصه ↶ جونگیون که یه دختر ۱۷ ساله اس، پدرش به جنگ میره و بعد چند روز بهشون خبر می رسه که کشته شده. چند ماه بعد وقتی که توی خیا...