PRT2

107 23 3
                                    

رئیس: واقعا؟ میتونی؟ یکم استراحت نیاز نداری؟
جونگی: نه من خوبم.
رئیس: هر طور راحتی.
بعد از گفتن حرفش رفت و جنگیون موند وهزران تا کار  وخستگی:(
جونگیون جارو رو برداشت تا روی صحنه رو تمیز کنه. همون جا چنگ داشت پرده ها رو میزد. چنگ از صندلی ای که زیر پاش گذاسته بود تا قد اش برسه اومد پایین.
دستاش رو تکون داد و به جونگیون شل و ول نگاه کرد: چیشد باز چرا داری کاراش رو انجام میدی خانم... یه نگاه به دور و بر کرد و اروم در گوشش گفت: خانم عاشق.
چشمای جونگیون گرد شد و با لبخند و شوق گفت: واییییی! اون کیوت بازی دراورد بقلم کرددددد. تو جای من بودی چیکار میکردی؟
چیونگ یکم فکر کرد وخیلی تفاوت گفت: نمیدونم. من تاحالا عاشق نشدم.به خصوص عاشق یه دختر.
-تو که مثل بقیه فکر نمیکنی چنگی؟
-نه معلومه که ولی فقط گفتم که تو همچین موقیعتی نبودم. همین.
-ممنون خوشحالم که اینطور فکر میکنی.
-معلومه که اینطور فکر میکنم. چرا اینو همیشه میپرسی؟
-نمیدونم شاید به خودمم شک دارم:(
دیگه اون اشتیاق قبل رو نداشت. یکم بی روح شده بود. دست از جارو کردن برداشت و گفت: میدونی چیهرایستش از وقتی که پدر و مادرم مردن دیگه چیز مهمی برام وجود نداشت اما الان احساس میکنم که نایون چیز مهم من تو این زندگی عه. 
چنگ یه لبخند بزرگ زد. همون لحظه سانگ ته با تعجب گفت: میدونستم که یه خبرایی عه خب چرا به کسی نمیگی که...
اون لحظه تا میخواست به که"عاشق شدی" چنگ جلو دهنش رو گرفت و گفت: خفه شو عوضی اینا به تو ربطی نداره.
بعدپرتش کرد رو صندلی هایی که خود سانگ ته درستشون کرده بود:)
سانگ ته: اگه بخواتر خانوم چیونگ نبود الان همه میفهمیدن. تازه بزار یه چیزی بگم اگه پیش خودت نگه داری مثل من میشــ...
چنگ و جونگی بهش چپ نگاه کردن. 
چنگ: خب چرا مثل تو میشه؟ خانم کی باشن؟
سانگ دست پاچه شده بود و به لکنت افتاده بود: خب... نمیدونم... اصلا مهم نیست...
جونگی: اتفافا خیلی هم مهمه. تو بدونی و من ندونم.
-خب بعدا بهت میگم الان کار دارم.
بعد بدون توجهبه اونا رفت طبقه پایین درحالی که باید صندلی های همون جا رو درست میکرد. 
چیونگ: این چشه دیوونه. اصلا ازش خوشم نمیاد.
جونگی: خودت رو اذیت نکن اون هیچ غلطی نمیتونه بکنه
و به کارشون ادامه دادن.
***
بعد از مدتی ساعت هشت شد و مهمون ها اومدن. بیشتر مهمون کره ای بودن وخیلی کم ژاپنی بودن. 
خواننده ای که گفته بودن بیاد نیومده بود و رئیس خیلی عصبانی بود. پیگیریهم کردن ولی خلری نشد.انگار اصلا همچین کسی وجود نداشت. تقریبا همه ی مهمونا اومده بودن و همه چیز اماده بود بجز خواننده. 
رئیس خیلی با نگرانی گفت: نایون، نایون...
چشمای جنگیون گرد شد. با نایون چیکار داره؟ چرا میگه نایون؟
رئیس: نایون قبلا کلاس خوانندگی میرفت برید ازش بپرسید میتونه بیاد بخونه.
یکی رفت که بپرسه. نایون اومد انگار که قبول کرده بود. 
نایون: بله رئیس. چی میخواستید؟
-تو میتونی بخونی؟
-چی؟
-ببین خواننده نیومده من شنیدم که خوانندگی بلدی.
-بلدم ولی...
-ولی چی...
-تاحالا نخوندم و شاید نتونم که جلو این همه آدم بخونم.
-چرا نمیتونی. مادام لطفابهش کمک کن که حاضر بشه. 
و مادامدست نایون رو گرفت و برد. نایون با جونگیون چش تو چش شد و وایستاد و گفت: ممنون که کارم رو انجام دادی ببخشید که من اینقدر تنبلم قول میدم که تمام کمکات رو جبران کنم.
جونگی: آه... نه اشکال نداره فقط یکم طول کشید وگرنه خسته نشدم...
-ممنون:)
-خوا...خواهش.
نایون رفت تا اماده بشه. 
***
رئیس رفت روی صحنه و شروع کرد به سخنرانی: لطفا همه توجه کنن... مرسی. خب امروز مثل همیشه دور هم جمع شدیم تا کمی ذهن های درگیرمون رو آزاد کنیم. و ناگفته نماند که یک مهمون ویژه داریم. آقای دوک هوا.
همه دست زدن اون آقا عه بند شد و خم و راست شد. رئیس ادامه داد: ایشون پسر دوست مرحوم من هستن و دوست من یکی از بهترین افراد دنیا بود. این پسر کاملا به پدرش رفته جذاب و مهربان. در اخر برنامه ازشون خواهش میکنم که بیان و کمی صحبت کنن. الان مفتخرم که یک دختر شیرین رو برای خوانندگی بهتون معرفی کنم...
جونگی اشتیاق داشت که ببینه نایون داره میخونه.
-خانم ام نایون... تشویق کنید.
نایون اومد روی صحنه و رئیس اومد پایین. همه تشویق کردن. نایون واقعا زیبا شده بود جونگیون فقط به اون نگاه میکرد. حتی یادش رفته بود که باید بره آذوقه پیدا کنه. 
نایون برای خوندن کمی مکسکرد. نگران بود. بعد از چند ثانیه اعلام آمدگی کرد و نوازنده ها شروع کردن به کار. نایون داشت میخوند. اون صدای فوق العاده ای داشت. 
جونگیون که مهو تماشای نایون بود یکی زد بهش: هی جونگی چرا نمیری آذوقه بگیری؟ سانگ ته هم میاد اون جریمه شده. 
جونگی: ام... ولی...
چنگ: برو الان میاد. بعد اون پسر هم رفت. چنگ رو به جونگی کرد و گفت: نگران نباش این اخرین بارش نیست. رئیس خیلی خوشش اومده. برو. 
جونگی هم لبخند زد رفت. جلوی در سانگ ته رو دید...

𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒄𝒍𝒖𝒃 ☕︎Where stories live. Discover now