باید میرفتن و صبحونه بخورن. جونگون عقلب برای وزن کم کردن صبحونه نمی خورد ولی قانون اونجا جوری بود که همه باید درکنار هم صبحونه بخورن. چون برای سلامتی ضرر داره( نویسنده: یاد مامانم افتادم :| )
همه سر میز بودن و مثلث داستان هم کنار هم نشسته بودن. جونگیون وست نشسته بود و نایون سمت راست و سوجون هم سر میز کنار جونگیون نشسته بود. اصلا سوکوتی وجود نداشت همه داشتن حرف میزدن که در نهایت سکوت کردن.
نایون برای جونگیون یکم از غذاش گذاشت و گفت: جونگیونا! خوب غذا بخور:)
جونگیون خیلی ذوق کرده بود اما برای اینکه آبروش نره فقط خندید و سرش رو تکون داد: ممنون
جونگیون اون تیکه ای رو که نایون داد رو گذاشت تو دهن ـش. انگار واقعا مزه ی عشق رو میداد و خیلی خوشش اومد.
سوجون هم برای اینکه کم نیاره یا به عبارت دیگه جونگیون به نایون زیاد نزدیک نشه اونم همون کاری که نایون کرد رو انجام داد. یه تیکه از غذاش رو گذاشت تو بشقاب جونگی. اون تیکه یکم از تیکه ی نایون بزرگ تر بود.
سوجون: نایون درست میگه خوب بخور تو خیلی خسته ای:)
جونگیون نمیدونست چیکار کنه. چند بار پلک زد بعد یه لبخند فِیک تحویل سوجون داد تا کسی از اتفاقات بین شون خبر دار نشه.
تهیون: واو...میدونستم که باهم قرار میزارید. حالا چرا به من نمی گید( نویسنده: ودف:/ )
سوجون: نه قرار نمیزاریم.
جونگیون اولش نگران بود چون فکر میکرد که شاید سوجون بگه آره و اینا...ولی نگفت و غذاش رو گذاشت تو دهنش ولی بعد از جویدن غذاش ادامه داد: من دوست دارم حتی بهش پیشنهاد هم دادم ولی اون قبول نکرد.
بقیه به جز نایون اوو کشیدن.نایون سکوت کرده بود و فقطغذاش رو میجوید و به سوجون و جونگی نگاه میکرد. جونگیون هم باز زد به سیم اخر و از جاش بلند شد: من دیگه سیر شدم شما نوش جان کنید.
به سوجون چشم قره رفت و بعد صحنه رو ترک کرد.
***
چیونگو نایون کنار هم نشسته بودن و نایون داشت قضیه اینکه چجوری به جونگیون اعتراف کرد رو تعریف میکرد.
چنگ: واو نمی دونستم که بهش حس داری زود تر میگفتم.
نایون خندید و به حرفاش ادامه داد تا تموم شد. همش داشت تعریف میکرد. سعی میکرد احساساش رو بیان کنه و چیونگ ـم فقط گوش میداد تا وراجی های نایون تموم بشه: نایون تو که اینقدر ذوق داری چرا بهش گفتی مطمئن نیستم؟
-فقط خواستم کلاس بزارم.
-هان؟؟؟! :/
-هیچی زیاد مهم نیست میخوام یکم وایستم تو نگران نباش. راستی حالا که اومدیم بیرون بگمکه یکی هم رو شما کراش داره.
-چیز جدیدی نیست. حالا کی هس؟
-فقط بدون که یکی هست. منم میخوام بهش کمک کنم تا بهم برسید چون خیلی بهم میاید:) منتظر باش ها.
چیونگ فقط لبخند زد و سرش رو تکون داد. خب این کاملا نرمال بود چون چیونگ واسه ی خیلی از مرد ها جذاب بود. اما اون خیلی سخت گیر بود و یجورایی اصلا به این چیزا فکر نمیکرد.
نایون بلند شد و تا دم در رفت اما اون جا وایستاد تا حرفش رو بزنه: میگم فکر کنم تو هم خیلی دوسش داری ها حتما به هم می رسید:) بای بای.
اون رفت اما چیونگ هنوز داشت فکر میکرد.
منظورش کیه؟ من از کسی خوشم میاد؟ چرا از کلمات انگلیسی استفاده کرد؟ (نویسنده: آخری منو کشته:/ )
***
«فلش بک»
جونگیون چشم قره رفت به سوجون و رفت.
-خب شاید واقعا نمیخواد باهات قرار بزاره. اما از دستش نده خیلی بهم میاید:)
سوجون خوشحال شد اما نایون عصبی تر شد: خیلی هم بهم نمیان ها. حالا به بقیه هم مربوط نمیشه ندیدی جونگیون چجوری رفت؟
همه سکوت کرده بودن. نایون یکم خجالت کشید از حرفش. نباید بدون فکر کردن چیزی میگفت اما اونا هم خیلی رفته بودن رو مخش.
بالاخره چیونگ سکوت رو از بین برد: منم سیر شدم. این بحث هم خیلی برام لوس بود. به نظر منم این قضیه بههیچ کس مربوط نیست و...وای ولش کن واقعا لوسه. هی سوجون تو هم حق نداری این بحث رو شروع کنی وقتی جونگیون راضی نیست. فقط بکش بیرون :/
یکم صبر کرد اما سوجون چیزی نگفت اونم صحنه رو خیلی شیک ترک کرد.
نایون هم پشت سرش رفت: منم با اجازه برم.
«پایان فلش بک»
جونگیون روی صندلی طبقه ی اول که کنار آینه نشسته بود و دستاش رو گذاشته بود زیر چونه ـش. کار خواصی نمیکرد فقط داشت فکر میکرد. یولاومد کنارش رو صندلی سمت راستی نشست: میگم جونگی...از دست سوجون ناراحت نباش. اون خیلی آدم خوبیه و خودت میدونی کیه(رئیسشون) حتما بهش فکر کن...
-چرا باید این کار رو بکنم. من ازش خوشم نمیاد. میخواد هرچقد قهرمان بازی دربیاره.
-خیلی خب باشه...میگم منیه فکری کردم اومدم نظر تو هم بپرسم. میخوام منم مثل رئیس سابق ـت یه کلاب بخرم و اسمش رو بزارم...خب هنوز نمیدونم. تو بگو چی بزارم؟
-پولش رو داری مگه؟
-معلومه پدرم میده.
-تو باید خودت پول در بیاری چون همیشه بابای مایه دارـت نیس.
-اونو خودمم میدونم اما خب باید برای شروع بهم دست و پا بده که. حالا بگو اسمش رو چی بزاریم. اگه یه اسم خوب بگی تو رو مدیر اجرایی میکنم.
-واقعا؟! 0-0
-اره اما یه اسم خوب بگو.
-خب...اسم خوب...بزار فکر کنم...اوم شاید "کلاب عشق" حالا اگه بده یکـ...
-نه نه به نظرم عالیه خانم مدیر:)
یول از جاش بلند شد و رفت اما جونگیون همون جوری خشک ـش زده بود: کاش یه چیز دیگه هم میگفتم:)
همون طور که تو خودش بود سوجون اومد پیشش. جونگیون میخواست بده اما سوجون نذاشت.
سوجون: فقط دو دقیقه وایستا خواهش میکنم. بیا باهم حرف بزنیم. اینقدر لجباز نباش وگرنه منم لجبازی میکنم
جونگی: من با تو حرفی ندارم. به کارات هم خدمه بدی خودت میدونی.
-فک میکردم رئیست هستم.
-اصلا برام مهم نیست. چطور میتونی بابت مقامت سر من منت بزاری؟ من اصلا هرگز به تو فکر نمیکنم.
-من که شک دارم. نمیخوام پز بدم ها ولی هرکی که من رو دیده از من خوشش اومده.
-اما بعدش با شخصیت مسخره ت آشنا شده و فهمیده هیچ پُخی نیستی:\
-پس تو هم این طوری بودی؟ از همین چیزات خوشم میاد. ببین جونگیون من به تو بدی نکردم که با من این جوری رفتار میکنی.
-کی گفت بدی کردی. من ازت خوشم نمیاد دیگه چیکار کنم ولم کن حالا بزار…
-مثل اینکه نمیشه با تو مذاکره کرد. پس از یه راه دیگه وارد میشم. فعلا.
ابرو هاش رو بالا انداخت و رفت.
-“روش خودم...چه روشی؟”
***
رئیسشون که همون سوجون بود پیامی داشت و میخواست بهشون برسونه. واسه همین جلسه گذاشته بودن.
ساعت نزدیک یازده صبح بود و جلسه ساعت یازده بود. جونگیون داشت حاضر میشد که بره سر جلسه. اون جدیدا به خودش میرسید و بیشتر مثل خانم ها رفتار میکرد(تیپ پسرونه نداشت).
جایی که قرار بود جلسه بزارن زیر زمین بود جایی که جونگیون میخوابید و این بهش حس بدی میداد. اما اونا اید جلسه ی کاملا محرمانه داشته باشن.
زیر زمین همیشه یه میز نسبتا بزرگ چوبی و کهنه داشت تا اونجا حرف بزنن. اما جایی برای نشستن نداشت و بلند بود. ای جوری میتونستن بهش تکیه بدن. یه میز دیگه که کوتاه تر بود و صندلی داشت طبقه ی دوم بود. جلسه راجب یکی شدن سبز و اتحاد جوانان چوسان اونجا بود اما معمولا میان زیر زمین.
همه قبل از جونگیون اومده بود. به نظز میومد که جونگیون دیر کرده بود.
یول: جونگیون یکم دیر کردی اما گران نباش بدون توشروع نکردیم...یعنی سوجون شروع نکرد.
جونگیون خجالت زده شد و خیلی آروم تشکر کرد.
سوجون: خب من از رئیس نامه دارم. اون گفته که من و یول باید یجوری ارتش ژاپنی رو به شام دعوت کنیم و اعتمادشون رو جلب کنیم. بعدش رو بهتون میگم. شما هم باید لوازم حمله رو آماده کنید. احتمال دستور حمله داریم. ولی نه هنوز فقط باید تو حالت آماده باش باشیم. چون ریسک این نقشه بالاس...همین بود. کسی حرفی نداره؟
هیچ کس چیزی نگفت. یعنی حرفی برای گفتن نداشتن.
سوجون: خب بهتره که جلسه رو تموم کنیـ...
یول: اممم...نه من میخوام یه چیزی رو بگم.
جونگیون مشتاق تر شد چون میدونست راجب چی میخواد بگه.
-من میخوام یه کلاب بخرم و دیگه از راه اون پولمون رو دربیاریم. همیشه دستمون نمیتونه به جای دیگه بند باشه(جای دیگه منظورش بابای خود یول ـه)پس اگه کلاب بزنیم پول خوبی درمیاریم و شک و تردید ها هم نسبت به ما کم میشه. میتونیم اینجا رو هم بفروشیم و همون جا به کارمون ادامه بدیم. و اگه کارمون هم باکلاب تموم شد میفروشیم ـش. من حتی با جونگیون هم حرف زدم و اون براش یه اسم خوب انتخاب کرد و منم اون رو مدیر اجرایی کردم تا به کار ها رسیدگی کنه و کمک کنه.
به نظر میومد حرفاش تموم شده بود. همه داتن فکر میکردن. نایون هم وسط این فکر ها خیلی با اشتیاق و کیوت نظرش رو گفت: من ه موافقم. قبلا هم یه کلاب داشتیم وخیلی بهتر بود. منم خوانندتون میشم:) خیلی با استعدادم ها.
یول: امممم خب این طور به نظر میاد که همه موافقم پس من و سوجون امروز ظهر باهم میریم یکم جا ببینیم.
سوجون: هی هی وایستا اول نظر رئیس رو باید...
-میدونم که میگه اره. قبلا ازش پرسیدم.
اون واقعا پرسیده بود اما سوجون مجبور بود بگه که شک نکنن.
سوجون: پس باشه من و تو بریم بعد از ظهر یه گشتی بزنیم. اما میشه که جونگیون هم باهمون یاد؟
سوجون و بعد یول و بعدش هم بقیه برگشت سمت جونگیون نگاه کردن.
یول: میخوای بیای؟
سوجون قبل از اینکه جونگیون جواب بده حرف خودش رو تایید کرد: معلومه که میاد اون مدیرـه ها.
جونگی: عا...عا معلومه بله من مدیرم باید بیام پس دیگه نیازی نیست که سوجون بیاد درسته؟
سوجون: اما خود صاحب کلاب میخواد من بیام پس حرفی نمی مونه. خب دیگه واقعا جلسه تموم شد برید به کاراتون برسید و من و یول و جونگیون هم میریم حاضر بشیم.
سوجون یکم وایستاد تا همه برن و اخر خارج بشه.
-هی جونگیون!
این سوجون بود.
-اهم اهم...اگه بخواتر من تیپ دخترونه زدی بهتره که بگم من تیپ پسرونه روهم دوست داشتم. یعنی خب برام تیپ های پسرونه جذاب تره.
-اتفاقا برای اینکه تو دیگه به من نگاه نکنی تیپ ـم رو عوض کردم.
-نمیتونم نگاه نکنم بهت. هر چقدر میخوای مخالف من باش(نویسنده: خیلی یاد این آهنگ های گروه های پسر خشن افتادم)
جونگی یه چشم قره رفت و درحالی که داشت پوف میکرد خارج شد.هلو اِوری بادی دید یو این جُوی ایت:) پس حتما نظر بدید و خوشحالم کنید.
YOU ARE READING
𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒄𝒍𝒖𝒃 ☕︎
Fanfiction➳ Name fic : love club ➳ Genre : comedy , Romance ➳ Couple : Nayoen x Jeongyeon ➳ Channel in telegram : @TWICEZONE9 ⸙ خلاصه ↶ جونگیون که یه دختر ۱۷ ساله اس، پدرش به جنگ میره و بعد چند روز بهشون خبر می رسه که کشته شده. چند ماه بعد وقتی که توی خیا...