Name: love club
Writer: sana
Genre: Romance, Comedy
Couple: Jeongyeon,Nayeon
Channel telegram: @koreanfanficgames @jeongyeon_ir
~PRT10~سوجون هم مثل رئیس سبز وقتی دید که کره در مستمعره ـس دست به کار شد تا اتحاد جوانان چوسان رو جمع کنه. اتحاد جوانان چوسان از سبز زود تر به وجود اومد ولی به اندازه سبز فعالیت نکرد و شناخته نشد.
اولش جونگیون میخواست ناله کنه اما بعد یادش افتاد طرفش یه آدم بی جنبه و سخت گیره و البته رئیس ـشه و بیخیال شد. تنها کاری کرد فقط سرش رو تکون داد و رفت تا اولین شام رو بخوره.
وقتی رفت بالا متوجه شد که چقدر دوستاش با بقیه صمیمی شدن. رفت و نشست کنار نایون تا سعی کنه که اون رو از پسرای دیگه دور کنه. چون نایون خیلی زود پسر :|
جونگیون: نایونی...میگم چی شده انگار اینجا خوش میگذره...
نایون: خب راستش اونجوری که فکر میکردم بد نیست. اونا خیلی صمیمی و جذابن فک کنم اینجا بتونم یه دوست پسر برا خودم جور کنم. موندم تو این مدت تو چجوری جور نکردی.
نایون مجبور شد از جاش بلند شه و بره چون یکی صداش کرده بود. جونگیون هم زده بود سیم آخر اما لبخند میزد. راستش اصلا خوشحال نبود. نایون لبخند میزد باهم ـشون حرف میزد. اما جونگیون خیلی بد نگاه میکرد به نایون که انگاری واقعا داره دوست پسر جور میکنه.
همون جا مثل همیشه سوجون اومد پیش جونگیون نشست و متوجه ی زل زدن اون به نایون شد. اما چون جونگیون اصلا حواسش نبود متوجه ی اون نشد.
سوجون: جونگیون؟
جونگی: بله؟
-خوشحالم که دوستات رو پیدا کردی و الان اینجان. اما نمیدونم چرا اصلا حس خوبی ندارم. تو میدونی چرا؟
-عا نمیدونم؟ من کاری کردم که ناراحت شدید؟
-نه...نه...فقط اینقدر رسمی اینجا حرف نزن.
-او باشه سوجون:) ها ها الان میتونم سوجون صدات کنم.
-اره میتونی...میگم دوست داری باهم بریم یه جایی...
-من و تو؟ تنهایی؟
-چه اشکال داره قرار اتفاقی بیوفته:/
-نبابا شما به بزرگی خودت ظهن منحرف من رو بخشش
فقط الکی میخندید. اما واقعا اون این طوری فکر میکرد این یارو براش قابل اعتماد نیس. اولین ملاقات مستقیم ـشون از جلو چشماش رد شد. خیلی خشن جلو دهنش رو گرفت و تحدیدش کرد و نتیجه ـش الان اینه که نایون با کلی پسر داره حال میکنه.
-نه! امکان نداره باهات بیام.
-تو این دو دقیقه یادت رفت من کی ـم ها. یا میای یا خودت میدونی.
-ایش ایش نه یادم نرفته اما نمیام هرکی که باشی نمیتونی بهم زور بگی.
-درسته. نمیتونم زور بگم ولی دستور میدم کهبری بالا و اون لباس های آویزون شده رو بیاری. فقط اونایی که خشک شدن ها.
-وای این دیگه چیه. من تو عمرم یه بار ازاین کارا نکردم:(
-میشه بپرسم شما چه غلطی کردی تاحالا؟
-خیلی خب میرم فقط دیگه ادامه نده. از تو رو مخ تر دیگه ندیده بودم.
-آفرین همین طوری تضاهر کن این خیلی به من کمک میکنه(منظورش اینه که کمک میکنه کسی نفهمه رئیسه باهاش صمیمی عه)
هوف کرد و از جاش بلند شد تا گاری که سوجون گفت رو بکنه. خیلی با عصبانیت رفت پشت بوم تا کاری که سوجون گفته بود رو بکنه. تا وقتی که برسه بالا فقط داشت غر میزد که و میگفت اون فقط قیافه داره و نباید از رو ظاهر قضاوت میکرد. در رو باز کرد. خیلی تاریک بود واسه همین مجبور شد با چراغ قوه نور بندازه. وقتی لباس ها رو برمیداشت مجبور بود که چراغ رو بزاره تو دهنش و با دندوناش نگه داره تا هر دو دستش آزاد باشن. کم کم داشت عوق ـش میگرفت که چراغ رو از دهنش انداخت بیرون و چرا به سه قسمت مساوی تقسیم شد(نویسنده: دلبندم این چه کاری بود که کردی راه حل های دیگه ای هم بود:| )
جونگی: ای مرتیکه ی لعنتی...( فوش و بد و بیارا:/ ) جر خوردم از دسـ...
اون نتونست حرفش رو تموم کنه چون احساسکرد یکی داریه میاد و توو و ترسید...
«فلش بک»
یکی نایون رو صداکرد و مجبور شد بره. اون جا پر از مرد بود و نایون رو میتونست به آرزوش برسونه. اون میخواست قبل از اینکه بمیره با یکی قرار بزاره اما هیچ وقت یه شخصی رو پیدا نکرده بود که لیاقت داشته باشه. اما شاید اینجا کسی باشه که لیاقتش رو داره.
نایون: با من کاری داشتید؟
تهیون(کسی که صداش کرد): بیا باهم بنوشیم.
نایون: عا...ممنون من نمیتونم.
-خب از خودت بگو. تاحالا قرار گذاشتی؟
-راستش این چیزی نیست که مجبور باشم بهت جوابش رو بدم.
-او چه سکشی( نویسنده: ودف:/ )حالا الان نمیخوای با...ام، میگم اون دختره خیلی بد نگاه میکنه... اسمش چی بود...؟ آها جونگیون...اره جونگیون همونی که سوجون خیلی به پر و پاش میپیچه. انگار که دوسش دارهیا چه میدونم قرار میزارن.
نایون جوری برگشت که جونگیون نفهمه که برگشته اما چون اون کاملا داشت به نایون نگاه میکرد متوجه شد و نگاهش رو دزدید. اما نایون داشت همین جوری نگاه میکرد که دید سوجون اومد و نشست.
-نیگا الان هم رفت پیشش فک کنم با هم قرار میزارن...
نایون خیلی یهویی پرید وست حرفش: نه!...این طور نیست. من مطمئنم.
-از کجا مطمئنی؟
-چون خودش گفت. یه بار وقتی داشت با چیونگ حرف میزد شنیدم که داره میگه از من خوشش میاد.
-از تو؟! اما شما هر دو از یه جنس ـید و میدونی...خب عشق به هم جنس اونجوری نیست و تو فقط شنیدی.
نایون چیزی نگفت. اون احساس نمیکرد که این طور باشه. اون فقط نشنیده بلکه احساس کرده بود.
-حالا که میدونی اون ازت خوشش میاد چرا باهاش حرف نمیزنی راجب این موضوع.
-هوم؟... عا خب...نمیدونم...
«پایان فلش بک»
در بسته شد. جونگیون نفسش رو تو سینه ـش حبس شده بود. اون شخص ناشناس چراغ ـش رو روشن کرد و انداخت تو چشم جونگیون: هی جونگیون!
جونگیون جیغ کوتاهی کشید بعد از چند لحظه فهمید کیه: سوجون؟
-سوجون؟!
-عه...خب رئیس.
-آهان درست شد. بله بگو.
-میشه چراغ ـتون رو بکشید اون ور کور شدم :/
سوجون اولش دست پاچه شد ولی بعدش فهمید که باید چیکار کنه. چراغ ـش رو به سمت پایین گرفت. رفت کنار جلو تر تا منظره رو ببینه. جونگیون هم از خدا بی خبر برای اینکه تو تاریکی نمونه دنبالش رفت و بعد کنارش وایستاد.
سوجون: تو میتونی دیگه راحت باشی. همون سوجون روبیشتر دوست دارم.
جونگیون فقط سرش رو تکون داد. حتی برنگشت.
سوجون سعی کرد دستش رو بگیره اما جونگیون تلو تلو رفت عقب و نذاشت.
جونگیون: چیکار میکنی؟؟!
سوجون: فقط میخواستم...دستت رو بگیرم.
-اون وقت چرا؟
-مگه اشکالی داره...
-ببین بیا باهم رو راست باشیم. این چه کاریه واقعا؟
-تو متوجه نمیشی؟
-چی رو مثلا؟
-خوت رو به اون راه نزن. مگه میشه نفهمی احمق که نیستی...
-هستم! واقعا احمقم که با تو کار کردم و گذاشتم به اینجا برسی که بخوای دستم رو بگیری. من هیچ احساسی نسبت به تو ندارم و یکی دیگه رو دوست دارم. شاید احساسم چون ندیده بودم کم شده اما به این معنی نیست که دیگه عاشقش نیستم و سریع برم بچسبم به یه مرد دیگه.
-پس که اینطور هیچ احساسی به من نداری؟ (نویسنده: داشتم زارتی بهت نمی گفت:| )
-اره حالا راحتم بزار. این همه دختر بهتر از منـ...
-نه جونگیون...از تو بهتر نیست! لطفا درک کن...من تا زمانی که حاضر بودی بهم اعتراف کنی من منتظر میمونم. پس بهش فکر کن.
جونگیون میخواست حرف بزنه اما اون نزاشت و رفت بیرون.
***
فردای اون روز شده...
نایون: جونگیون بلند شو
جونگیون: وای...الان ساعت شیش صبحه بگیر بخوام نایونی.
-نه باید بریم بیرون من الان آزاد شدم. دلم میخواد با تو برم بیرون. میخوای من رو رد کنی:(
-ای وای...نه، نه باشه وایستا دست و صورتم رو بشورم.
-میدونستم خیلی مهربونی. منتظرم:)
جونگیون خیلی تلو تلو خوران رفت سمت روشویی دست شویی و فقط دست و صورتش رو شست و زد بیرون. اون هم خیلی ذوق داشت هم خیلی خسته بود. خیلی احساس عجیبی داشت. این غیر معمول بود که نایون این قدر زود بلند بشه. اون خواب الو ترین خرسی بود که جونگیون تاحالا دیده بود.
جونگی: نایون بیا بریم من آماده ـم.
نایون: نمیخواد جای خواستی بریم فقط بریم لابی.
جونگیون لباش رو فشار داد تا از خواب آلودگی دربیاد و سرش رو برای نایون به علامت تائید تکون داد.
جایی که نایون گفته بود یعنی لابی طبقه ی بالا بود. اون خونه کلا دو طبقه داشت و یه زیر زمین. جونگیون تو زیر زمین اونجا بود.فقط اون نبود که اونجا می خوابید. همه ی اعضای (سابق) سبز بخواتر نداشتن جا می خوابیدن اونجا. قبل از این که بقیه بیان جونگیون تو اتاق سوجون می خوابید روی زمین.
نایون: میگم سوپرایز شدی؟
-نه خیلی فقط کنجکاوم...
-عا راست میگی. فقط میخواستم باهم وقت بگذرونیم و تشکر کنم.
-تشکر؟
-اره دیگه تو مگه ما رو نجات ندادی خانم شجاع؟
-آهان درسته.
-خوشحالم با مرگ بقیه کنار اومدی...
بقض جلوی گلوی نایون رو گرفته بود. جند دقیقه در سکوت بود اما بعدش تونست ادامه بده: من هنوز کنار نیومدم. راستش ما مثل خانواده بودیم. من همین طوری هم کسی رو نداشتم اما وقتی که سبز شدم(یعنی یکی از اعضای سبز)دیگه احساس تنهایی نمیکردم که این جوری شد...
دیگه داشت اشکاش جاری میشد. نمیتونست چیزی بگه و فقط داشت سعی میکرد گریه ـش رو پنهون کنه.
جونگی: نایونا! راستش منم زیاد کنار نیومدم...فقط خجالت می کشیدم که بگم. ممنون که باهام درمیون گزاشتی الان دیگه فکر نمیکنم تنهام.
نایون اشکاش رو پا کرد و گفت: اما الان دوستای جدید داریم. اونا خیلی عالین و به نظرم سوجون هم خیلی جذابه. ازش خیلی خوشم میاد. شاید با اون قرار گذاشتم.
جونگیون مود نارحتیش رو به مود عصبی تغییر داد. نایون از هیچی خبر نداشت که داشت این حرف ها رو میزد(یعنی از اتفاقای پشت بوم).
نایون: اما فکر نمیکنم تو استایل من باشه. تو چی فکر میکنی راجبش؟
-اصلا آدم جالبی نیست خیلی سرده اه. و اخلاقخوبی نداره
-اینا یعنی ازش خوشش میاد؟:)
جونگیون چیزی نگفت جوری رفتار کرد تا به نایون بفهمونه این طور نیست اما نایون فقط خندید و متوجه ی اون نشد. ولی در هر صورت میدونست که این طور نیست.
-از من چی؟...از منم خوشت میاد؟
-چی؟!
-جونگیون من اینو خوب میدونم. تو خیلی نسبت بهم علاقه نشون دادی و راستش چنگ هم بهم گفت.
-ببین نایونـ...
-نمیخواد توضیح بدی. منم راستش خیلی دوست دارم، میدونی؟ اما فکر نمیکنم بتونیم کاری کنیم.
-چرا نمیتونیم بیا فقط قرار بزاریم.
-نمیشه فکر میکنی مردم چی میگن.
-چی بگن مگه ما سلبریتی چیزی هستیم. اگه هم خوشت نمیاد لازم نیست به کسی بگیم.
-خب...شاید راست میگی. اما میدونم خیلی ا احسام مطمئن نیستم. پس باید یکم وایستی.
جونگیون فقط سر تکون داد. نمیتونست تو چشماش نگاه کنه. نه فقط از خجالت بلکه از خوشحالی.
نایون هم متوجه شد و سعی کرد کاری کنه تا جونگیون راحت باشه و موفق شد: میگما...نبینم راحت نباشی اون وقت شاید احساسم نسبت بهش کم میشه ها!
-واقعا؟
-شوخی کردم:) ولی شوخی شوخی جدی نشه باشه؟
-آهان باشه:)ببین تموم شد پارت ده هم
لاولی وت بده لطفا^^
YOU ARE READING
𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒄𝒍𝒖𝒃 ☕︎
Fanfiction➳ Name fic : love club ➳ Genre : comedy , Romance ➳ Couple : Nayoen x Jeongyeon ➳ Channel in telegram : @TWICEZONE9 ⸙ خلاصه ↶ جونگیون که یه دختر ۱۷ ساله اس، پدرش به جنگ میره و بعد چند روز بهشون خبر می رسه که کشته شده. چند ماه بعد وقتی که توی خیا...