چوی کلید رو انداخت و در رو باز کرد.
داخل بزرگ تر از چیزی بودکه نشون میداد و این خوب نبود. چون ظاهر خوب همیشه بیشتر مشتری رو جذب میکنه و همین باعث شد سوجون اعتراض کنه: راستش اینحا مناسب بار نیست. حتی شباهتی هم به یه بار نداره. خیلی هم جاش کمه. بیشتر از این نگاه کردن فایده نداره، درسته؟
اولش کسی چیزی نگفت اما آقای چوی با یکم دستپاچگی کاری که سوجون گفت رو کرد: عام...شما درست میگید. خب دیگه بهتره که بهتون جای دیگه ای رو نشون بدم اما خب از اینجا یکم دور ـه پس اگه اشکالی نداره با درشکه بریم.
یول: نه مشکلی نیست.
از محوته اونجا خارج شدن و رفتن سمت خیابون تا درشکه بگیرن. اولین درشکه ای که دیدن رو سوار شد. این دفعه یول اول سوار شد یعدش آقای چوی و سوجون سوار شدن. سوجون دستش رو جلو برد تا به جونگیون کمک کنه بشینه ولی بعدش دقیقا آقای چوی دستش رو اورد جلو. سوجون یه نگاه بهش کرد ولی اون تسلیم نشد تا جایی که چوی بیخیال شد و جونگیون مجبور شد دست سوجون رو بگیره و کناراون بشینه. چون یول و چوی کنار هم بودن.
سوجون: آقای چوی بهتون بر نخوره ولی بهتره که با دختر های جوون لاس نزنید اون فقط 17 سالشه. به شما میخوره که بزرگ تر باشید...خب نمیخوام که سنتونرو حدس بزنم. این خیلی بد نیست؟
چوی: آه...نه نه راحت باشید. متوجه شدم...ولی منمخیلی بزرگ تر نیستم 27 سالمه. البته این توجیع کننده نیست. شما خیلی روی دوست دخترتون غیرت دارید(نویسنده: وا دا.. :/ )
جونگی: چی...چی...نه معلومه ما باهم نیستـ...
سوجون: آه عزیزم بهتره که مخفی نکنی آخه چه اشکالی داره؟:)
یول بزور خنده ش رو پنهون کرد و واسه ی همین جونگیون تونست از اون کمکی بگیره و همونجوری قفل کرد...
***
بالاخره برگشتن مخفی گاه. اما جونگیون اصلا اعصاب نداشت. سوجون خودش رو جای دوست پسرش خطاب کرد....نباید به جونگی حق داد؟ اما اون بیشتر نگران این بودکه نایون بفهمه و سوتفاهم پیش بیاد.
جونگیون: دیگه باورم نمیشه که تا این حد جلو رفتی. اگه بیشتر از ببینم که داری غلط اضافه میکنی ساکت نمیشینم. پس بهتره که دیگه ادامه ندی، خب؟ خیلی هم جدی ام.
-خانم جدی بهاره که بهت بگم عشق چیزی نیست که بخوام خودم کنترلش کنم. فکر میکردم درک کنی اما مثل اینکه این طور نیست. به هر حال دلم نمیخواد که از کارام دست بکشم چون دوست دارم...اره دوست دارم دیگه میتونم خیلی راحت این رو بهت بگم:)
جونگیون میدونست که بحث کردن با این پسره به جایی نمیرسه و بیخیال شد. فقط سعی میکرد بهش بی توجهی کنه تا از اون خسته بشه.
***
همه ی اعضای اتحاد جوانان چوسان( نویسنده: یعنی اندازه پسران فرا تر از صحنه طولانیه:/ ) جمعشد بودن تو اتاقی که تو زیر زمینه تا راجب خرید بار بدونن.
سوجون: خب ما جاهای زیادی دیدیم. جاهای خوب هم دیدیم هم جاهای بد. ولی هیچ کدوم از اونا به خوبی نبودن تا اینکه یدونه رو دیدیم که خیلی عالی بود ولی خیلی گرون بود جوری که پدر یول هم نمیتونست اون همه حمایت کنه. بخواتر همین ما باید از خودمون مایع بزاریم.
-رئیس چی گفت؟
-اون با این نظر موافقت کرد. اما خب چقدر میتونیم از خودمون مایع بزاریم؟ خیلی نمیشه، درسته؟ پس ما تو راه یه فکری کردیم که فقط مونده نظر شما رو بپرسیم...ما میتونیم به طور جاسوسانه از ژاپنی ها دزدی کنیم. حالا نقشه و ایناش رو میتونیم کامل کنیم اما تمام چیزی که باید بدونید اینه که ما اونا رو فریب میدیم و شما توی این فرصت از خزانه شون دزدی کنید.
-این خیلی ریسک داره. اصلا رئیس موافق این چیزاست. اون هیچ وقت این قدر ریسک نمیکرد. میتونیم یه جای کوچیک تر و ارزون تر بگیریم وقتی پولدار تر شدیم بزرگش میکنیم( والا-_- )
-شماهااصلا نگران اینا نباشید. همه چیز تحت کنترل ماس و ما همیشه کارها رو به خوبی پیش میبردیم.
هیچ کس با سوجون موافق نبود و داشتن اعتراض میکردن. مثل این که این یکی خوب پیش نرفت!اصلا ووت نمیدید؛( منم میشینم گریه میکنم
YOU ARE READING
𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒄𝒍𝒖𝒃 ☕︎
Fanfiction➳ Name fic : love club ➳ Genre : comedy , Romance ➳ Couple : Nayoen x Jeongyeon ➳ Channel in telegram : @TWICEZONE9 ⸙ خلاصه ↶ جونگیون که یه دختر ۱۷ ساله اس، پدرش به جنگ میره و بعد چند روز بهشون خبر می رسه که کشته شده. چند ماه بعد وقتی که توی خیا...