Jimin
با کوکی نقشمون رو کشیدیم ، قرار بود کوک شوگا رو زیر نظر بگیره و ساعت های ورود و خروج از خونه رو بهم بگه ....
منم که حواسم به پیام های شوگا بود و از این طرف هم به دیدار وونهو می خواستم برم که به احتمال زیاد اون هم یچیز هایی بدونه .بعد از رفتن کوک به آشپز خونه رفتم تا یه لیوان آب بخورم ، سر درد گرفته بودم و ذهنم به شدت درگیر بود ، باید پیداش میکردم ، باید از میپرسیدم چرا ؟؟
بعد از خوردن آب و قرص سردرد به سمت اتاق تام رفتم
در زدم، اما هیچ صدایی نمیومد
آروم گوشه در رو باز کردم و نگاهی به داخل انداختم ، روی تخت زیر پتو خوابیده بود جوری که اصلا دیده نمیشد .
مطعمن بودم بیداره و باهام قهر کردهجیم : تام؟ بیداری پسرم ؟
..........
داخل رفتم و روی تخت کنارش نشستم
جیم: تام من معذرت می خوام ، اونموقع اصلا حال خوبی نداشتم
با صدای لرزونی جواب داد : تو بابای بدی هستی
ناراحت شدم اونم خیلی سرم رو پایین انداختم و یاد حرف مادرم افتادم ، وقتی که باهاش دعوا میکردم بهم میگفت وقتی والدین به بچشون حرف بد میزنن ، بچه زیاد به خودش نمی گیره، اما اگه بچه حرف بدی بزنه حتی اگه فحش هم نباشه پدر و مادر ناراحت میشن ....
درست میگفتجیم : متاسفم که نمیتونم برات پدر کاملی باشم
پتو رو از روی صورتش کشید، حس کردم قلبم از زدن واستاد
چشم های خوشگلش قرمز شده بودن و داشت گریه میکرد
به خودم کلی فحش دادم که باعث اون اشک های پاک من بودم ...
تام : می خوام برم پیش اون یکی بابابا یاد وی اخم کردم
جیم : نه اون کار دارهتام : چرا نمیاد ؟
جیم: نمیدونم
همون لحظه برام پیامی اومد
که صفحه گوشیم روشن و عکس خودم و وی به نمایش در اومد . تام خم شد و به گوشیم نگا کرد
تام : عه بابا تو کنار اون مرده چیکار میکنی ؟جیم : کدوم مرد ، این که کنارمه پدرته ( بعد کمی مکث گفتم )وی
تام :بابا وی همون مردست که چند بار تو مهد باهام حرف زده
YOU ARE READING
find you
Action+:چرا باید گیر این آدم های بی رحم بیفتم پسری که مجبور میشه بجای پدرش بدهی بپردازه اونم به بزرگ ترین باند مافیای شهر... 🔞 (کامل شده ) ژانر : اسمات ،کمی طنز ، عاشقانه، مافیا ، جنایی کاپل اصلی : ویمین