find you 32

1.7K 252 104
                                    

Jimin

جیم :خب عزیزم رسیدیم پیاده شو

تام : مرسی بابایی

جیم : مواظب خودت باش چیزی هم شد کسی اذیتت کرد زنگ بزن

تام : چشم

از ماشین پیاده شد و از در مهده کودک بهم دست تکون داد که منم کارش رو تکرار کردم . باید برم دیدن جین هیونگ خیلی وقته ندیدمش، با اون تهدیدی هم که کرد مگه میشه نرم.
بعد یه بیست دقیقه به اپارتمانشون که با نامجون مشترک بود رسیدم ، توی این مدت که وی نبوده همشون خیلی بهم کمک کردن که بهش زیاد فک نکنم ، در حالی که حال خودشونم بهتر از من نبوده . همگی از نبودش درد کشیدیم .

در باز شد و جین هیونگ پرید بغلم ، جوری فشارم میداد که کم مونده بود دل و رودم بریزه بیرون

جیم: هیونگ کافیه

جین : ببند دهن تو جقله میدونی از کی نیومدی دیدنم

جیم : ببخشید هیونگ در گیر تامم میدونی که
هنوز هم اخم توی چهره اش بود
یهو صدای نامجون هیونگ از داخل اومد

نامجون: اره جون خودت ماهم خریم

جیم : یاااا

جین : حالا بیا تو

جیم : نه

جین : وا

جیم : اخه منو میکشی

جین: جیمینننن

با خنده گفتم : اومدم اومدم

وارد که شدن متوجه شدم دکور خونه رو کلا عوض کردن مبل ها ، کاشی ها، کاغذ دیواری ، مدل چیدمان و.......

جیم: واووو چقدر تغییر خبریه؟
یه پس گردنی بهم زد

جین : مگه قراره خبری باشه ؟

جیم : نمیدونم که

نامجون هیونگ از آشپز خونه با کلی خوراکی در اومد بیرون و سمت میز وسط خونه رفت
نامجون : قراره ازدواج کنیم

اول تعجب کردم ولی بعد کلی ذوق: جدی؟؟ چه خوب بالاخره دارید رسمی میکنید

جین : از دست اون مردک مگه میزاره یه روز بخوابم

شیطونیم باز گل کرد : ینی انقدر میکنتت؟

صدای صرفه نامجون نشون داد که یچیزی پریده گلوش جین هم که چشم هاش چهار تا شد

جین : خیلی منحرفی بچه برو بتمرگ تا تام رو یتیم نکردم برو

دست هام رو به نشونه تسلیم بالا گرفتم
جیم : اوکی

کنار نامجون نشستم و بشقاب توت فرنگی و خامه رو طرف خودم کشیدم و مشغول خوردن شدم

جین : تام رو هم از مهد کودک بیار شام بمونید

find you Where stories live. Discover now