find you 25

2.5K 312 68
                                    

Jung kook

امروز همه جا تعطیل بود و همه مردم تو خونه هاشون بودن . نزدیک ظهر بود و حوصلم پوکیده بود ، شوگا هم از صبح تو اتاق کارش مشغول کار بود .
در اتاقش رو باز کردم ، سرش رو روی میز گذاشته بود و خودکار رو توی دستش بازی میداد.
کوکی: عزیزم؟

شوگا: بله ؟

کوکی : حوصلم سر رفته

شوگا : ول من برعکس تو خیلی کار دارم
هنوز توی همون حالت بود .
داخل رفتم و به میز کارش تکیه دادم ، سرش رو بلند کرد
کوکی : یکم استراحت برات بد نیست

شوگا : اره خیلی خستم ولی باید این کار هارو تموم کنم

کوکی: نظرت چیه به بچه ها بگیم ناهار بیان اینجا ؟

شوگا: اما ما که مواد غذاییمون کم مونده تموم شه ، الان هم همه جا بستست

کوکی : خب هر کاپل برا خودشون غذا میپزن و موادش رو هم خودشون میارن

شوگا: بیخیال کوک

کوکی: تورو خدا خوش میگذره

شوگا : نه

با ناز روی پاهاش نشستم
کوکی : خواهششش

صورتش رو نزدیک آورد: به من چی میرسه؟
دستم رو به لبش کشیدم

کوکی : یه شب هات

یه ابروش  رو بالا داد و کمی فکر کرد

شوگا : خب از رو پاهام بلند شو

ناراحت بلند شدم و سمت در رفتم

شوگا : بهتره زود تر زنگ بزنی تا زود برسن

سرش تو برگه ها بود که اینو گفت ، با خوشحالی سمت موبایلم رفتم تا به بقیه زنگ بزنم ....

Jimin

از شدت کمر درد گوشه چشم هام رو باز کردم 
صدای وی رو میشنیدم ، انگار داشت با تلفن حرف میزد
روی تخت نشستم و طرف میز کارش نگا کردم که روش نشسته بود و فکر میکرد.
متوجه‌نگاه من شد و با لبخند سمتم اومد
وی: صبح بخیر زیبای خفته

جیم : صبح بخیر

وی : درد داری؟

با حالت مسخره گفتم : درد ؟ نه بابا الان می خوام بلند شم برات بندری برقصم

آروم خندید سمت حموم رفت و بعد یه چند دقیقه بیرون اومد
وی: بیا برات اب داغ تو وان پر کردم

جیم : نمی تونم بلند شمممم

عصبی داد زدم
که با نیش خند سمتم اومد ، پتو رو کنار زد که باعث شد از خجالت خودم رو جمع کنم .
ولی اهمیت نداد و منو با یه حرکت بلند کرد
جیم: نندازی منو زمین آقای سوپر من

وی: نگران نباش عزیزم محکم گرفتمت

وارد حموم شد و منو آروم تو وان گذاشت
با برخورد اب داغ با بدنم احساس عالی ای بهم دست داد و درد کمرم کمرنگ شد .

find you Where stories live. Discover now